دوشنبه , ۱۹ آذر ۱۴۰۳
اگر روزی... از تو درباره من پرسیدند: بگو مرا دوست داشت...بی آنکه بخواهد آدم دیگری باشم. مرا در آغوش میگرفت، هرگاه شکسته بودم و مرا زندگی میکرد، حتی در بی حوصلگی هایش.... دنیاکیانی...
میگویند در زندگی بعدی، آدم ها یکدیگر را نمیشناسند.... اما تو تنها نامم را بخاطر بسپار! هرکجای جهان صدایم کنی، پیدایت میکنم. دنیاکیانی...
دریچه چشمانت را بگشایبگذار نگاهت زیبا کند ، این شهر آشوب زده را .بگذار نفسهایت آشفته کند ، سکوت دلهایبیقرار را ، در هنگامه همنوازی ظلمت و درد .نفسهایت را بگذار و بگذر،در امتداد خیابانهای پنهان شده این شهرِغریب.شاید در پسِ کوچه ای تاریک ، محصور گشته ای،هوای تو را کرده باشد..................حسن سهرابی...
گویندپشتِ اَبری تا اَبد پنهان نمانَد،هیچ ماهماه من عمرم به پایان شد،چرا گمگشته ای در پشت ابر................. حسن سهرابی...
من برای رویش یک شاخه لبخند بر لبتصد تبر بستم به پای کهنه تاک قلب خویش......................حسن سهرابی...
دل سپردم به خدا هر چه که او خواست، همان...
غرق شدم در موج چشمانت ولیپلک تو ساحل شد و من را ز چشمانت گرفتحسن سهرابی sohrabipoem...
مرا از موج گیسویت پناهی نیست در این دریاچه خوش باشد در این دریامن و آن موج گیسویتحسن سهرابی...