وای ازین دردو ازین بختِ سیاه سُرخیِ آتش به قلبی بیگناه خون چکید ازچشمو جان ِ میهنم بشکند دستی که کرده اشتباه
آسمان خیره به ژرفای نگاهم شده ای باز بر بیکسی خویش گواهم شده ای گوییا باز غمی در نظرت آمده است که چنین تیره تر از بخت سیاهم شده ای آه! میدانم و میدانم و میدانم, آه ز چه دردیست که هم نغمه آهم شده ای باز یاران همه رفتند...