متن برگردان: زانا کوردستانی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات برگردان: زانا کوردستانی
کلماتم نامه می شوند
و نامه هایم جلوی آیینه ی بالای اتاقت
پشت عینکشان به نظاره ات می نشینند،
ولی تو آنها را نمی خوانی
و آنها زیر پایت، برگ برگ، تکه پاره می شوند
و حالا دیگر خونابه ی آن نامه ها، شعرهای من است
که اتاقت را سرخ...
حرف هایت،
مرا به زیر سایه ی ایوان خانه ی قدیمیمان می برد
همان خانه ای که پر از زنگار خاطرات است.
تو دیر کردی و وقتی آمدی
مرا در در آیینه ی شکسته ی اتاقت دیدی!.
میان برگ های دفتر کهنه ی شعرهایت!
و کلماتت را دسته گلی کردی...
من و تو
ساکن دو ستاره ی دور از هم هستیم
که هر لحظه چونان پروانه، دنبال هم می گردیم
در سرزمینی پر از ترس و فوبیا
در سرزمینی پر از زخم و خشونت
به دنبال جاهایی هستیم که هیچگاه به آنجا نمی رسیم.
شعر: آواز سامان
برگردان به فارسی:...
من از نگاه های تو پرستش را آموختم،
یاد گرفتم که از ترس اشک های تو
خویش را در میان چشم هایت پنهان کنم.
اکنون، تو بهانه ای برای من پیدا کن
تا باورهایم رنگ نبازند
منی که بی اختیار و ناخودآگاه
به تو پناه می آورم
منی که از...
ای یار...
بی صدا می خوانمت!
چون دل باخته ی تو شدم،
روحم را هم به تو سپردم،
حالا، تا شب و روز سر جای خود باقی بمانند
پناه بده مرا!
که هیچ نمی فهمی از اشک و زاری من!!
تویی که آمدی و پای بر قلبم نهادی و تکه...
بعد از باران،
بوی خاک می آید،
اما از خاک سرزمین من، بوی خون!
شعر: آسو ملا
برگردان : زانا کوردستانی
۳)
ناله ی ابر،
خاک آبستن دانه و جوانه ست،
اما خاک سرزمین من آبستن مین!
شعر: آسو ملا
برگردان : زانا کوردستانی
پوشیده از مین است،
بوی خون می دهد،
اما باز عاشق سرزمین هستم.
شعر: آسو ملا
برگردان : زانا کوردستانی
از درون چشمه می جوشد.
آب نه،
تاول دردناک بر پیکر مردمان کُرد!
شعر: آسو ملا
برگردان : زانا کوردستانی
آسیاب ناتو را می چرخاند
آب نه،
بلکه خون من و تو!
شعر: آسو ملا
برگردان : زانا کوردستانی
هر شبی که تو پیشم بیایی
نامش قدر است.
هر روزی که تو در کنارم باشی،
روز عید است.
شعر: آسو ملا
برگردان : زانا کوردستانی
در دفتر زندگانی ام
به رنگ آب خواهم نوشت، تو را
تا که چشم کثیف زمانه
جرأت نگاه کردن به تو را
به خود ندهد.
شعر: آرزو عبدالخالق
ترجمه: زانا کوردستانی
مژده ی بهار را می دهد،
سهمی از تازگی و زایش داد
به دامان طبیعت،
گل نرگس!
شعر: آرزو عبدالخالق
ترجمه: زانا کوردستانی
پاییز در چشمانم نشست،
چه زیبا کرده این جا را،
قاصدک!
شعر: آرزو عبدالخالق
ترجمه: زانا کوردستانی
همیشه سبز می ماند،
او که قهقه ی لبخندش به زندگی
بلند است،
صنوبر!
شعر: آرزو عبدالخالق
ترجمه: زانا کوردستانی
مهربانی از چشم هایش می چکد،
یاور روزهای سخت من.
مادرم!
شعر: آرزو عبدالخالق
ترجمه: زانا کوردستانی
باران رحمت الهی ست،
بر جان و دلم باریده.
عشق!
شعر: آرزو عبدالخالق
ترجمه: زانا کوردستانی
از حال و هوای جوانی خارج نمی شود،
دلش پر از مروارید است.
دریا!
شعر: آرزو عبدالخالق
ترجمه: زانا کوردستانی