متن برگردان: زانا کوردستانی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات برگردان: زانا کوردستانی
مرا دیوانه می خوانند!
اما وقتی که بمیرم،
در مراسم ختمم خواهند گفت:
- ملت کُرد،
شخصیت بزرگی را از دست داد.
شعر: فرهاد پیربال
برگردان: زانا کوردستانی
جهان، آن نیست که
من در آن زندگی می کنم،
بلکه آن چیزی ست
که من درستش می کنم.
شعر: فرهاد پیربال
برگردان: زانا کوردستانی
در کردستان کارها را تقسیم کرده اند
مردم رنج می کشند و
مسئولان هم
بر رنج مردم سوارند.
شعر: فرهاد پیربال
برگردان: زانا کوردستانی
غروبی سرد بود که پرسید:
- سرما را دوست داری؟
گفتم: نه! بی تو بودن را دوست دارم.
شعر: فرهاد پیربال
برگردان: زانا کوردستانی
بیا با هم رهسپار شویم!
ای همراه من،
ای شعر!
بیا برای همیشه این سرزمین را ترک کنیم.
جهانی دیگر در آن سوی
چشم انتظار قدم های دربدر ماست.
شعر: فرهاد پیربال
برگردان: زانا کوردستانی
ساعت برای چه ام است؟!
تا که همه ی دقایقم،
شبیه هم باشند؟!
شعر: فرهاد پیربال
برگردان: زانا کوردستانی
همراه تو،
در زیر هیچ رگبار و بارانی،
آرزوی آفتاب را نخواهم کرد...
همراه تو،
در جهنم هم،
آه برای رفتن به بهشت نخواهم کشید.
شعر: فرهاد پیربال
برگردان: زانا کوردستانی
مفت مفت اند،
شلوار، لباس و وطن -
شده اند میثاق میلی!
شعر: آسو ملا
ترجمه: زانا کوردستانی
در باغچه ی خیالم که پا می گذاری،
اتاقم پر می شود -
از عطر تو!
شعر: آسو ملا
ترجمه: زانا کوردستانی
هر پاییز،
با تمام برگ هایش
زمین را می پوشاند،
چقدر بخشنده است،
درخت!
شعر: آسو ملا
ترجمه: زانا کوردستانی
شاخه های محکم را جا می گذارد -
برای جوانه های نورسته!
چقدر عادل است،
برگ پاییزی...
شعر: آسو ملا
ترجمه: زانا کوردستانی
صبحش دستانم پر می شود
از شبنم مهربانی،
شب هایی که مادرم را به خاطر می آورم!
شعر: آسو ملا
ترجمه: زانا کوردستانی
عید -
رؤیت هلال ماه روی ات است،
در آسمان تنهایی هایم!
شعر: آسو ملا
ترجمه: زانا کوردستانی
هر شبی که از راه برسد،
نامه اش،
شب قدر است!
هر روزی که ببینم،
روی ماهش را،
عید است...
شعر: آسو ملا
ترجمه: زانا کوردستانی
شبیه بید مجنون است!
باد،
که دست دراز می کند
به سوی شاخ و برگش،
تن و جانش را می لرزاند!
شعر: آسو ملا
ترجمه: زانا کوردستانی
ما با خون و
شما با نفت -
کرکوک را به یاد می آوریم!
شعر: آسو ملا
ترجمه: زانا کوردستانی
اختیار همه ی
اعضای بدنمان را داریم،
الا گوشمان که نباشد...
شعر: طلعت طاهر
ترجمه: زانا کوردستانی
هر روز خون از پاهایش می چکید.
تصمیم گرفتیم برایش گیوه ای بخریم.
زیرا دیوانه ها هم نمی توانند
با پای برهنه،
از میان خرده ریزه های این همه دل شکسته
قدم از قدم بردارند.
شعر: طلعت طاهر
ترجمه: زانا کوردستانی
گویی،
عزرائیل،
آلبومی خیلی خیلی بزرگ
پر از تصویر مردم را دارد.
تا بتواند به وسیله ی آن
هرگاه خواست به راحتی جان یکی را بگیرد،
عکس معشوقه اش را به او نشان بدهد.
از این روست
که همه ی ما، پیش از جان سپردن،
به نرمی چشم می بندیم...
اگر فقط قلبش، اندازه ی دل کبوتری باشد،
کفایت نمی کند!
کسی که تو را دوست داشته باشد،
باید،
چون اسب بدود!.
شعر: طلعت طاهر
ترجمه: زانا کوردستانی