سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
دست از سر غمگین دلم بردارید از آجر این خرابه کم بردارید من کاشیِ نازکِ دلِ سهرابم اطراف من آهسته قدم برداریدبهزادغدیری...
تو که در حادثه ی کوچک حوضمابدِ ماه شدی....تو که در خانه ی پُر پیچک قلبمخودِ مهتاب شدی...تو که در بازترین رایحه ی بی رمق قطره ی بارانبه تکاپوی نگاهم غزلِ شاه شدی...تو که در منزل کوتاه سکوتِ پُر حُزنمپر فریاد شدی...تو که در دغدغه هایم به میان آمده ای..تو که در خامُشیِ من به صدا آمده ای..تو که در هر نفست نبض حیاتم جاری است..تو که اندیشه ی خوبانِ دو عالم شده ایآری ای تو که تمامیّ جهانم از توست...آری ای تو...که تمامیّ امیدِ...
در نگاهت آنچه من دیدم، کَس دیگر ندیدخوشه ی خورشید چیدم از شب نیلوفریحرف من بود آنچه دیگر شاعران هم گفته اندعشق هرکس محترم «اما تو چیز دیگری»بهزاد غدیری شاعر کاشانی...
تکه ابری بی پناهم آسمانم می شوی؟چند بیتی عاشقانه میهمانم می شوی؟آذر و آبان به سر شد، فصل پاییزم گذشتخانه ام بی مهر مانده،مهر،بانم می شوی؟تا غزلخوانی نمانده راه و تنها یک نفسمن قفس گم کرده ام تو آشیانم می شویپشت پرچین با اقاقی ها تماشاییست باغعاشقی بی تکیه گاهم ارغوانم می شوی؟وقت دل کندن رسیده، لحظه های آخر استآخرِ این قصه تو همداستانم می شوی؟...
دور از تو در این شهر مرا حوصله ای نیستدر یاد تو غرقم به دل امّا گله ای نیستجاریست به شریان تنم بارقه ی عشقتا لحظه ی تسخیر دلم فاصله ای نیست«بهزاد غدیری»...
پزشک نیستم اما...لا به لای گیسوانت ،نسخه ی تمام دردهایم را پیچیدم.«بهزاد غدیری»...