پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
پا به پای ارغوان ها بیادست در دست گیلاس ها شکوفه بزنما هم دلمان بهار میخواهدمصطفی فروتن...
نتوانستم که بگویمدلم اینجا مانده است ....من پی گمشده ام آمده ام ..ارغوانم را می خواهم... اه در خانه خود بیگانه ام !آن سوی پنجره وای، ارغوان داشت نگاهم می کرد 🥀 ....
ارغوان را دیدی سایه؟سلام مرا برسان …..دگر هیچ سایه ای مردانگی شعر هایت را ندارد…..نویسنده و روانشناس:المیراپناهی درین کبود...
درسوگِ تو ارغوان ببین می گرید!این خانه و آسمان ببین می گرید!ای سایه ی تا ابد به دل ها باقیچشمانِ غزل فغان ببین می گرید!-بادصبا...
تکه ابری بی پناهم آسمانم می شوی؟چند بیتی عاشقانه میهمانم می شوی؟آذر و آبان به سر شد، فصل پاییزم گذشتخانه ام بی مهر مانده،مهر،بانم می شوی؟تا غزلخوانی نمانده راه و تنها یک نفسمن قفس گم کرده ام تو آشیانم می شویپشت پرچین با اقاقی ها تماشاییست باغعاشقی بی تکیه گاهم ارغوانم می شوی؟وقت دل کندن رسیده، لحظه های آخر استآخرِ این قصه تو همداستانم می شوی؟...
لا له ها داغدارندآه .... پروانه ها ، آهسته ، آهسته بر روی گلبرگ سرخ آلاله ها ،،اشک شبنم روان است آه ... پروانه ها ، آهسته ، آهسته نسیم آه کِشد پر میکشد لابلای گلهای باغ سرمیکشد رود خروشان نالان فغانش جاری برسرزنانقایق اطلسی سایه برروی آب روان می رود سوی افولارغوان میزبان است سالها چشم انتطار بنگر...
ارغوان گریه نکنتاب تنهایی تو پایان یافت ارغوان جام بگیر باده بزن مست بکن ارغوان شعربگو راز تنهایی خودرا به سرکوی بگو سوت وکوری تو چرا ای نفس ِسایه ی ِمن خاک را زیر وزبر پست بکنسایه می آید با نگاهت ارزش خاک دو چندان شده است مهر بالیده به رگ های حیاتشعله آورده نگاه سرخ مماتخبر آورده سحر سایه می آید سایه می ماندسایه می بالد سایه در ریشه آلوده به تب می خوابد ...
اینک بهارسالی دگر گذشت و بهاری دگر رسیدفصلی پر از ترانه و گل های تر رسیدسردی دمار اگر چه درآورده بیشه راآخر کلاغ بخت سیاهش به سر رسیدساری بروی برگ صنوبر پرید و گفتشادانه شو که مرهم زخم تبر رسیداز پشت قاب پنجره گل های ارغوانتا آشیان بلبل خوش بال و پر رسیددل بد نکن که عطر خوش دلبرانه ایبا لحظه لحظه های طلوع سحر رسیداز شوکران فصل زمستان نگو که بازکام جهان به چشمه شیر و شکر رسیداینک بهار و خاطره ی جادوانه اشا...
ما همان ارغوان شعرهای ابتهاجیمرویا بافتیمتا زنده بمانیمبه همان نیم ذره ی اندک امید دل بستیم در حالی که بیرون پنجره خبری نبود جز گذر ساده ی ایام حالا،دل خون شدگانی شده ایمکه هر لحظه فقط خود را لعنت می فرستیم....
پائیزای پیر عروس ِ سوخته بخت ِ تنهاگنجینه یِ خاطرات خاکستر بجاآن همه رنگ که بر تو باختن گرفتاز عشق بود، ازل سازاز عشق است، ابد بازارغوان،هر بار با آمدنتبه پای گلهای زخمی پیراهنتلاله ها می ریزم...
باز بود هر شبپنجره ای بر بام ارغواناز گذشته های نه چندان دورچشم ماه می تابیداز سمت چپبر پشت شانه هایممی پیچید هرم داغ نفس هایشدر پیچاپیچ دهلیزهای ادراکو ساری بودتپش زلال حیات در شاهرگ مهر...
شب همه شبخیش بر دوشمی خراشم مزرع خیالچنته لبالب امیدمی پاشم دانه های آرزوپچ پچ شاپرک هاغوغای سیرسیرک هادهان باز شبسیراباز ناله هاپنجره بازارغوان به انتظار استماه می تابد به راهدر هر پیچ و تاب...
" فردا حتما روز بهتری ست ... "نبینم غصه می خوری رفیق !نبینم زانوی غم بغل گرفته و نا امید شده ای از رسیدنِ روزهای خوب ...نبینم به اعجاز امّید ، کافر شده و به آسمانِ آبیِ باورت رنگ خاکستری پاشیده ای !مبادا همچو ارغوان باشی ؛که در آغوشِ گل ها و باز ، غمگین است !مبادا همچو نیلوفرِ مرداب ؛ نا امید باشی از خواستن ها و رسیدن هامبادا خودت را باخته باشی رفیق !که شاید امروز ، همان روزی که می خواستی نبود ، همه چیز همانجوری که ...
ارغوان شاخه همخون جدا مانده منآسمان تو چه رنگ است امروز؟آفتابی ست هوا؟یا گرفته است هنوز؟من در این گوشه که از دنیا بیرون استآفتابی به سرم نیستاز بهاران خبرم نیستآنچه میبینم دیوار استآه این سخت سیاهآن چنان نزدیک استکه چو بر میکشم از سینه نفسنفسم را برمیگرداند...
نور سپید توامشب جنگل را نورانی می کند.ماه ارغوان و غرب خاموش....مرا به نام یکی ازعاشقانتدررویای خودبه یاد بیاور ! شب_بخیر...