شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
گاهی ، درون آه ، یاد خودم می اُفتم.حجت اله حبیبی...
گاهی ،آهی ، به آتش می کشدخاطرات ترک خورده ی ، درد راحجت اله حبیبی...
گرچه خاموشم ولی آهم به گردون میرود...
آه، ای پر طاووس!رنگینه ی شگرف!از من فاصله بگیرکه آهم سیاه می کند، سیاه!...
این جا هیچ چیزسر جایش نیستحتا مد روی آه...
این آه سینه سوز من دیوار سرد فاصله است...
* آه *درد راکشیدم...
پدر آه کشیدمادر گریستمن...از تکه های بغض آویزانم!...
آخر داستان مانقاشیاز تصویر تو بودکه آن را با آهی کشیدم...
در خزان عمربه دیدار تو نمی آیدفرصت آه....
ماییم و سینهای که بُوَد آشیانِ آهماییم و دیدهای که بُوَد آشنای اشک......