دستت را فشردم و گفتم: دوستی! دستم را فشردی و گفتی: دوستی! حرارت سبز صمیمیت از جانمان تراوید، و دستانمان گلدان اعتمادی شد و گل بوته ی باورمان در آن ریشه بست...
آه، ای پر طاووس!رنگینه ی شگرف! از من فاصله بگیر که آهم سیاه می کند، سیاه!
باران می بارد عشق چتر می گشاید باران تگرگ دانه می بارد عشق سقفی می شود باران پاییز دانه می بارد عشق بهار می شود باران مرگ دانه می بارد عشق زندگی می شود باران باز می ایستد
رگبار ناسزاهای تو و رمیدن آهوی تشنه کام عشق آه،چه سوت و کور است برکه ی دلم!
چراغ خانه را روشن کن بگذار دنیا روشن شود بیرون خانه هیچ نیست جز فریب
لحظه ها آب می شوند همچون رد پای تو بر برفهای کوچه ی ما
ماه را ببین که بوسه ی خدا را می ماند بر پیشانی بلند آسمان! و ببین شعرم را که قد می کشد تا بوسه ای گذارد بر گونه ی تو!