پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
دستت را فشردم و گفتم: دوستی!دستم را فشردی و گفتی: دوستی!حرارت سبز صمیمیت از جانمان تراوید،و دستانمان گلدان اعتمادی شد و گل بوته ی باورمان در آن ریشه بست......
آه، ای پر طاووس!رنگینه ی شگرف!از من فاصله بگیرکه آهم سیاه می کند، سیاه!...
باران می باردعشق چتر می گشایدباران تگرگ دانه می باردعشق سقفی می شودباران پاییز دانه می باردعشق بهار می شودباران مرگ دانه می باردعشق زندگی می شودباران باز می ایستد...
رگبار ناسزاهای تو و رمیدن آهوی تشنه کام عشقآه،چه سوت و کور استبرکه ی دلم!...
چراغ خانه را روشن کنبگذار دنیا روشن شودبیرون خانههیچ نیستجز فریب...
لحظه ها آب می شوندهمچون رد پای توبر برفهای کوچه ی ما...
ماه را ببینکه بوسه ی خدا را می ماندبر پیشانی بلند آسمان!و ببین شعرم راکه قد می کشدتا بوسه ای گذاردبر گونه ی تو!...