من ز فکر تو به خود نیز نمی پردازم نازنینا تو دل از من به که پرداختهای
تا چشم تو دیدیم ز دل دست کشیدم
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی
یک بار تو عاشق شو یکدانه شدن با من
من همان پنجره ی رو به خیابان بودم که شبی بسته شد و رو به کسی باز نشد
دیشب عرق شرم تو آتش به دلم زد
من جان دهم آهسته توام میمیری؟
جان من و جهان تویی دلبر بی نشان تویی خوش بنواز جان من جمله نیاز میشوم
تو را میخواهم ای جانانه ی من تو را می خواهم ای آغوش جانبخش تو را ای عاشق دیوانه من
بگذار در آغوش تو اقرار کنم مرگ چه زیباست
زندگی گر هزار باره بود بار دیگر تو ، بار دیگر تو
در دل چگونه یاد تو می میرد یاد تو یاد عشق نخستین است
دلم گرفته دلم عجیب گرفته است و هیچ چیز مرا ازهجوم خالی اطراف نمی رهاند
در انتظار آمدنت هستم اما با من بگو که آیا ، من نیز در روزگار آمدنت هستم ؟
ای تف به جهان تا ابد غم بودن ای مرگ بر این ساعت بی هم بودن
همه عمر بر ندارم سر از این خمار مستی که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
من اینجا بس دلم تنگ است هر سازی که می بینم بد آهنگ است
بار غمت میکشم از همه عالم خوشم
می خواهم از این پس تمام ماجرا باشی
شب اگر باشد و مِی باشد و من باشم و تو به دو عالم ندهم گوشه ی تنهایی را
با غم عشق تو چه تدبیر کنم ؟ تا به کی در غم تو ناله شبگیر کنم
با این همه دلداده دلش بسته ی ما شد ای من به فدای دل دیوانه پسندش
غایب مشو از دیده که در دل بنشستی
اما تو هیچ بودی و دیدم هنوز هم در سینه هیچ نیست بجز آرزوی تو