پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
دردا که رسیدن به تو از جنس سراب استافسوس که دیدار تو چون حقه ی آب استهرگاه که تا یک قدمی تا تو رسیدمدیدم که فریب از تو همین اسم عذاب استدر چشم تو پوچم و گل دست منی نیستای کاش ببینم که گلم دست کسی نیستدر دست منی و دل دادی به دستیای گل از تو مانده ات جز سنگی نیست...
دردا که رسیدن به تو از جنس سراب استافسوس که دیدار تو هم حقه از آب استهر بار که تا یک قدمی تا به تو بودمدیدم که فریب از تو خودش اسم عذاب است...
عاشقی کن، بیا منُ دریابگفته بودم به تو که تشنه اَم و؛تشنه آب می خواهد ، نه وهم و سَراب!✍شیما رحمانی...
آدمکخر نشویگریه کنیکل دنیا سراب استبخند......
سلام غربت زیبای صبح فروردینرسیدم و نرسیدی سراب چله نشین...
همه سر خوش از وصالت/ من و حسرت خیالتهمه را شراب دادی و مرا سراب دادی...