تو اشتیاق منی برای صبح شدن که تو را ببوسم و صبحم بخیر شود
صبح در خانه ی ما منتظر خنده ی توست وقت آن است که خورشید️ مجدد باشی
فردا صبح انسان به کوچه می آید و درختان از ترس پشت گنجشکها پنهان می شوند
که من شب را تحمل کرده ام بی آنکه به انتظار صبح مسلح بوده باشم...
همین که تو هر صبح در خیال منی حال هر روز من خوب است
شب ، راه گم می کنم در خمِ گیسویت و پیدا می شوم هر روز در صبحِ چشمانت
ناگهان صبح روشنی دیگر در شبی تاریک... می شود نزدیک!
تمام شب به تو فکر کردم صبح ستاره بود که از چشم هایم فرو می ریخت
چیزی/یقه ی شب را میگیرد/صبح را/بیدار میکند/عطرِ تورا میدهد
کی می رسد آن صبح که من صدایت بزنم تو بگویی جانا
در نبودت خوب خیاطی شدم ........ صبح تا شب ، چشم می دوزم به در .........
صبحی که شروعش با توست خورشید دیگر اضافیست ! ️
صبح می خندد و باغ از نفس گرم بهار می گشاید مژه و میشکند مستی خواب