بیو غمگین

بهار بدون لبخند نمکین و زیبایش آمده، طبیعت را بیدار کرده و رفته...!

متر به متر اتاقم بوی غم میده :)

بی صدا شکست و هیچ نگفت!!
«قلبم»

اشکها خشک میشن اما غم غرقت میکنه :)

رسیده ام به حس برگی که میداند
باد از هرطرف که بیاید
سرانجامش افتادن است

کاش اتاقم یه پنجره رو به اتاقت داشت🥀😔

فقط آرزوم همینه که تو از سفر بیایی

نکنه یه وقت بمیره دلم از غم جدایی


-برشی از ترانه قدیمی

سپیدی زلف هایم را ببین

ویرانی آرزوهایم است






نویسنده:سرکارخانم المیراپناهی درین کبود

درد می کند نبودن هایت درون قلبم






المیراپناهی درین کبود

آسمان دلم ابریست




نویسنده :خانم المیراپناهی درین کبود

ویرانه ای بیش،نیست
این دل ما
ازوقتی
تو رفته ای!

صیدنظرلطفی(صابر)

بغضم که بشکند...
دریا میشود!!

گویا خدا وقتی غمگین بود...
داستان مارا نوشت!؟

ما همان زخم خوردگان... جهانیم!!

من بی تو غمگین ترین...
موسیقی جهانم!؟

کاش خبر مرگِ بعدی، خبر مرگِ خودم باشه. به شخصه دیگه ظرفیت شنیدن این همه خبر بد رو ندارم.

مرا از مرگ نترسانید!!
من در هنگام نفس کشیدن بار ها مرده ام!؟

دلتنگی هایم را باکه گویم؟!
آنکه باید بشنود نیست!

چو پرنده ای که دگر...
شوق پرواز ندارد!؟

سخته عاشق انسانی باشی که...
دیگه خودش نیست!؟

ظاهرم نوروز اما باطنم سرمای دی....

من به دیوار خودم تا چه زمان تکیه کنم !؟

من رنگ دوست داشته نشدن چشیده ام...
من رنگ اشک چشمانم را دیده ام...
من...
چه بگویم از من مگر منی وجود دارد؟...

گلوش پُر بغض بود
چشماش پُراَشک بود
بی هیچ واژه ای حرف
قطره قطره اَشک
از چشمانش سرازیر بود