پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
جانا ! من از دردِ نهانم می نویسم از درد با اشک روانم می نویسماز سردیِ پاییز و از داغ غمِ یارهر نیمه شب از عمقِ جانم می نویسمپژمرده ، باغ و گلشن دل از دو روییدلتنگم از بی همزبانی می نویسمچندیست بی خویشم چو مجنون وچو فرهاداز لیلی ی شیرین٘ جهانم می نویسمروی تو ماه روشن هفت آسمانماز تیره ابر آسمانم می نویسمآتش زده گلبوته ها را این جداییهر لحظه از آه و فغانم می نویسملبریز از بی تابی ام گیسو پریشانبا ...
احساسم نفس می زند:در بی همزبانی!درد باید دلت را؛تا که دردم را بدانی!زهرا حکیمی بافقی،کتاب گل های سپید دشت احساس....
آزرده و ملول، ز بی همزبانیم مفهوم واژه واژه ی درد نهانیم هر لحظه درد تازه و هر دم بلای نو پر پیچ و خم خطی ست ،خط زندگانیمای پیک پاک مرگ، کی از ننگ زندگی با این همه درنگ، بگو می رهانیم با پای پر ز درد، تو ای چرخ هرزه گرد! در سنگلاخ حادثه تا کی دوانیم؟...