هر روز منم بی تو و من بی تو و لاغیر .... تکرار و تکرار و تکرار و تکرار ...
گر یکی هست، سزاوار پرستش به خدا تو سزاوارترینی تو سزاوارترین
حرف امشب و دیشب نیست من مدت هاست تو را از خدا آرزو می کنم
امشب این کافه مست تر از من است روی تمام صندلی ها تو نشسته ای
کیستی ای مهربان ترین؟ که من این گونه به جد، در دیار رویاهای خویش با تو درنگ می کنم ؟ کیستی که من جز او نمی بینم و نمی یابم ؟ تو کیستی که در خیالم من اینگونه به اعتماد نام خود را با تو می گویم به کنارت می...
گر بگویم با خیالت تا کجا ها رفته ام مردمان این زمانه سنگسارم می کنند
اشاره ای نظری یا کرشمه ای با تو به شوق روی تو با سر دویدنش با من
هوایت می زند بر سر دلم دیوانه می گردد چه عطری درهوایت هست نمی دانم نمی دانم
تو را به جانم انداخته این عشق
آسمان سرخ است و غروب نزدیک با غروب آفتاب پرتو زندگی نیز در جزیره غروب می کند صدایی نیست جز فریاد دردناک سکوت و تنهای تنهایی و هیچ کس نیست
تو هم به من فکر می کنی آنقدر که من به تو ؟
تا عهد تو در بستم، عهد همه بشکستم
آن قدر دوستت دارم که گاهی از وحشت به لرزه می افتم زندگی من دیگر چیزی به جز تو نیست تو را دوست دارم و این دوست داشتن، حقیقتی است که مرا به زندگی دلبسته می کند
باز با ما سری از ناز گران دارد یار نکند باز دلی با دگران دارد یار ؟
تو از من تمام دلم را گرفتی
من زنده به چشمان مسیحای تو هستم
بی تو در این حصار شب سیاه عقده های گریه ی شبانه ام در گلو می شکند
به جستجوی تو به درگاه کوه ها می گریم به جستجوی تو در معبر بادها می گریم به انتظار تصویر تو این دفتر خالی تا چند تا چند ورق خواهد خورد
چشم دارم که مرا از تو پیامی برسد
می خواهم نهایت عشق را در تو بجویم در هوای تو در آغوش تو و شاید همین جا در قلب تو
به حریم خلوت خود شبی چه شود نهفته بخوانی ام؟ به کنار من بنشینی و به کنار خود بنشانی ام ؟ من اگر چه پیرم و ناتوان تو ز آستان خودم مران که گذشته در غمت ای جوان، همه روزگار جوانی ام
خانه ی خالی خانه ی دلگیر خانه ی دربسته بر هجوم جوانی خانه ی تنهایی ببین من به کجا رسیده ام نگاه کن که غم درون دیده ام مرا دگر رها مکن مرا بپیچ در حیر بوسه ات مرا بخواه در شبان دیرپا
کنار پنجره یک جفت چشم بارانی نشسته اند به یک انتظار طولانی نشسته اند و برای تو شعر می گویند تو هیچ چیز از احساس من نمی دانی
تو چه دانی که پسِ هر نگه ساده ی من چه جنونی چه نیازی چه غمی ست؟