مطمئنم گفته بودی با توام تا روز مرگ من فقط شک میکنم گاهی مبادا مرده ام
زلف چون دوش رها تا به سر دوش مکن ای مه امروز پریشان تر از دوش مکن
نشسته باز خیالت کنار من اما دلم برای خودت تنگ می شود چه کنم ؟
راستی آرزو کنمت برآورده شدن را بلدی؟
من اهل دوست داشتنم تو اهل کجایی ؟
چون یاد تو می آرم خود هیچ نمی مانم
شانه گهواره بکن بلکه کمی خواب روم
تو را در دلبری دستی تمام است تمام است و تمام است و تمام است بجز با روی خوبت عشق بازی حرام است و حرام است و حرام است
تن اگر پیر شود دل اگر از تو و از عشق تو دلگیر شود لحظه ای من ز تمنای تو غافل نشوم دل ز مهرت نکنم جز در عشق و وصالت در دیگر نزنم
دوستت دارم را اگر یک گوشه دنیا بگذارند من آن گوشه را فقط با تو میخواهم
تو اگر باز کنی پنجره را من نشان خواهم داد به تو زیبایی را بگذر از زیور و آراستگی من تو را با خود تا خانه خود خواهم برد
تو میخندی و تمام قندهای عالم در دل من آب می شوند لبخند شیرینت پایان روزگار تلخ من است
چشمان تو شراب است و من مست آن چشمانت
باور ما نمی شود در سر ما نمی رود از گذر سینه ی ما یار دگر گذر کند شکوه بسی شنیده ام از دل درد کشیده ام کور شوم جز تو اگر زمزمه یی دگر کند
کس نگذشت در دلم تا تو به خاطر منی یک نفس از درون من خیمه به در نمیزنی
یادت اگر چه خاموش کِی می شود فراموش ؟ نامت کتیبه ای شد بر سنگ روزگارم
تو را من چشم در راهم شباهنگام گرم یاد آوری یا نه من از یادت نمی کاهم تو را من چشم در راهم
در ببندید و بگویید که من جز او از همه کس بگسستم کس اگر گفت چرا ؟ باکم نیست فاش گویید که عاشق هستم
کی می شود روشن به رویت ، چشم من ، کی ؟
در فراسوی مرزهای تنت تو را دوست دارم در فراسوی مرزهای تنم تو را دوست دارم در فراسوی عشق تو را دوست دارم و در فراسوی پیکرهایمان
چرا پنهان کنم ؟ عشق است در این آشفته اندوه نگاهم تو را می خواهم که می سوزی نهان از دیرگاهم
گاهی میان مردم در ازدحام شهر غیر از تو هر چه هست فراموش می کنم
تو کجایی ؟ در گستره ی بی مرز این جهان تو کجایی ؟ من در دوردست ترین جای جهان ایستاده ام کنار تو من ایستاده ام برای تو تو کجایی ؟
تو فقط چشمهایت را ببند و لبهایت را غنچه کن من چنان دلبرانه میبوسمت که نظم تمام شعرهای عاشقانه دنیا به هم بریزد