گاهگاهی که دلم می گیرد پیش خود می گویم آنکه جانم را سوخت یاد می آرد از این بنده هنوز ؟ گفتم از عشق تو من خواهم مرد چون نمردم هستم پیش چشمان تو شرمنده هنوز گر چه از فرط غرور اشکم از دیده نریخت بعد تو لیک پس از...
دست از طلب ندارم تا کام من بر آید یا تن رسد به جانان یا جان ز تن بر آید
اگر بی من خوشی یارا به صد دامم چه می بندی ؟ اگر ما را همی خواهی چرا تندی نمی خندی ؟
من اگر نظر حرامست بسی گناه دارم چه کنم نمی توانم که نظر نگاه دارم
در ببندید و بگویید که من جز او از همه کس بگسستم
چه کسی باور کرد جنگل جان مرا آتش عشق تو خاکستر کرد چه کسی خواهد دید مردنم را بی تو گاه می اندیشم خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید؟ آن زمان که خبر مرگ مرا از کسی می شنوی روی زیبای تو را کاشکی می دیدم
این منم تنها و حیران، نیمه شب کرده ام همراز خود مهتاب را گویم امشب بینم آن گل را به خواب من مگر در خواب بینم خواب را
یک بوسه بس است از لب سوزان تو ما را تا آب کند این دل یخ بسته ی ما را
من از آن سوی تو آیم که به جز تو کس ندارم تو از آن ز من گریزی که چو من هزار داری
روى لبخندت مکث کن چند ثانیه فقط بیا جاى من و زل بزن به خودت میبینى؟ عجیب دیوانه میکند آدم را
دل ندادم تا فراموشم کنی با غم و غصه هم آغوشم کنی سهمم از دیدار تو جز غم نبود جام خون دادی بدستم کم نبود؟ جام می گیری ز دست هر خسی کی به حال این دل ما می رسی؟
باز دیروز به من وعده ی فردا دادی آه پیمان شکن از وعده ی فردا چه خبر ؟
به دیدارم نمیآیی چرا ؟ دلتنگ دیدارم همین بود اینکه می گفتی وفادارم وفادارم ؟
چه گناهی ؟! تو_مرا_تنگ_در_آغوش_بگیر تن_تو_عین_بهشت_است جهنم_با_من
یا بمیرد یا بمیرم تا رود درد از دلم بعد از او امکان ندارد دل دوباره دل شود
می روم دیگر نبینم خنده هایت را به غیر بعد از این تا آخر دنیا شب و روزت بخیر
بت سیمین تن،سنگین دل من به تو گمره شده مسکین دل من
صد بار بگفتی که دهم زان دهنت کام ترسم ندهی کامم و جانم بستانی
من اختیار نکردم پس از تو یار دگر به غیر گریه که آن هم به اختیارم نیست
ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی
سوار قطار شدی قطار سوت کشید و به راه افتاد همه گوششان را گرفتند من قلبم را
تا تو را دیدم قسم خوردم که ترکش میکنم لب نخواهم زد به هر جامی به جز لبهای تو
بی تو دنیای من از مرگ غم انگیز تر است
رفتی و خیالت زمانی نمی کند مرا رها