پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
دوست دارم که هر ده سال یک بار از قبرم برخیزم و مقداری روزنامه بخرم. این آخرین آرزوی من است: روزنامه ها را زیر بغل می زنم، بعد کورمال کورمال به قبرستان برمی گردم و از فجایع این جهان با خبر می شوم؛ سپس با خاطری آسوده در بستر امن گور خود به خواب می روم....
از بین رفتگران فقط تو هستی که پیپ می کشی. همیشه قبل از شروع کار می روی سراغ سطل زباله ای که دیگر چشم بسته هم می دانی کجاست و دست می کنی داخلش تا روزنامه امروز را بیرون بکشی. نمی خوانی. منتظر می مانی تا با هم قطارانت مسافتی را که باید تمیز کنید تمام شود. تمام که می شود، شروع می کنی به خواندن بخش آگهی استخدامی روزنامه. بهترین شغل ها را جدا می کنی. خودت را تصور می کنی که استخدام شده ای. با مدرک فوق لیسانس برق بهترین حقوق را می گیری. بهترین خانه را...
روزنامه وقتی مچاله می شودشیشه ای تمیز خواهد شددر انتهای سالتبریک و تسلیتحوادث و اخباردر هم فرو می روند،کسی آیا از آن گمشده که آگهی شده بودخبر دارد ؟!...
کسی که اصلا هیچ چیز نمی خواند تحصیلکرده تر از کسی است که فقط روزنامه می خواند....
شما اگر روزنامه نخوانید از اخبار بی اطلاعید ، اما اگه روزنامه بخوانید از واقعیت بی اطلاعید !کتاب درست برعکس این جمله است، اگر کتاب نخوانی از واقعیت بی اطلاعی، مطالعه باعث میشه همه چیز رو واقعیتر ببینی و اتفاقات پیرامونت رو بهتر درک کنی ...آدمی که کتاب بخونه نیازی به چراغ نداره، چون فکرش به اندازه کافی نور داره، این بستگی به خودمون داره که توی زندگی روزنامه خوان باشیم یا کتاب خوان !...
میبوسمت بدون سانسور !و میگذارمت تیتر درشت روزنامه ...آنجا که حروفش را بی پروا چیدهاند ؛و خبرهایش را محافظه کارانه !و من همیشه زندگی را آسان گرفتهامعشق را سخت ......
داستانکپشت پنجره بال بال می زدند پرنده ها..تا دم دمای صبح زدوخورد بود هوا.دل نمی خواست آسمان از خواب بیدار شود.اَبرهای غلیظ سیاه دی.رعد و برق دسترس خیابان.دُرناهای سفید پاره پاره روی روزنامه ها......
صبح پاییز/افتاده روی روزنامه ها/آفتاب درون جدول...
سنگی بر سینه دارندروزنامه های صبحدر پیشخوان دکه ها...
هر وقت به اوج نا امیدی رسیدینزدیکترین روزنامهای که روی زمین افتاده بردار و این بار خیلی عمیقتر از هر بار به صفحه تسلیتها نگاهی بینداز!صاحبان این چهرهها همه کسانی بودند که یک روز حسابی به سر و صورتشان رسیدهاند و بهترین لباسهایشان را پوشیدند و برای گرفتن چند قطعه عکس سه در چهار به معروفترین آتلیههای عکاسی رفتند.رفتند تا اعلام کنند وجودشان را در پای انواع تصدیقها، کارتها، گواهیها و گزینشها، تا سندی برای اعلام وجود داشته باشند.اما...
پدربزرگ سیگاربدون فیلترمی کشدپدر روزنامه های فیلتردار می خواندکودک اما مشقش را سرخط می نویسدنه یک حرف بالا نه یک حرف پایین...