شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
در برون کلبه می بارد.برف می بارد به روی خار و خارا سنگ.کوه ها خاموش،دره ها دلتنگ.راه ها چشم انتظار کاروانی با صدای زنگ ...کودکان دیری ست در خوابند،در خواب است عمو نوروز.می گذارم کنده ای هیزم در آتش دان.شعله بالا می رود پر سوز ......
تادوست داری امتا دوست دارمتتا اشک مابه گونه ی هم می چکد زِ مهرتا هست در زمانهیکی جانِ دوستدارکی مرگ می تواندنام مرا بِروبد از یاد روزگار؟؟؟.....
آری آری! زندگی زیباستزندگی آتشگهی دیرینه پابرجاستگر بیافروزیشرقص شعله اش در هر کران پیداستورنه خاموش استو خاموشی گناه ماست !......