شعر سورئال
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر سورئال
در شهرِ پُر آشوبِ باورها
گوساله ی کوری دَهن وا کرد
اِفلیج نعشش بر سَرِ خودکار
یار و مریدی تازه پیدا کرد
از شاخ تا دُم سجده لیسیدند
خُفاش های پهنِ بر دیوار
دنیای تنگش صندلی با چرخ
نُشخوار های سَمّی و بیمار
در لابلای معده ی تزویر
مُشتی منافق...
زیرِ آوارِ شَهرِ بیداری
با هِگِل، توی خواب میخندم
پُشتِ ته مانده های نِفرینت
بی اَمان رویِ آب میخندم
پایِ چَشمَم، سَگی وَرم کردو
دُم تکان داد سوی انسانها
آخرین پُک به روی شعرم را
می مَکد در کَفِ خیابانها
سِکته کرده دوباره اَفکارم
باورم زخمِ ناکَسی دیده
یک جِنازه...
ساعتها
از دیوار، فرو ریختند
با لکنت
با غبار
ذراتِ سرطانی زمان،
در ریههای شهر نفستنگی آوردند
پلها،
بیصدا، از هم گسستند
دیگر هیچ دستی
عرض رودخانه را نمیفهمد
تلاطمِ آبهای مرده
رمه ها را رمانده
آینهها
تصویرِ جویده را
بر چشم های قرمز تف کرده اند
در هندسهی هرزه...
آینه را برعکس بگیر
چشمهایت را پشت سر بگذار
موهایت را به دیوار آویزان کن
ببین
دنیا هنوز هم کج است
درختها وارونه راه میروند
ابرها روی زمین می خوابند
کبوترها سکه میاندازند
برای گدایانی که در آسمان دعا می کنند
عزیزم
به خودت نگو:
"من کافیام!"
سایهات میخندد
کفش...