پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
دیگر،چکاوکی نخواهد بود؛تا چکامه سرای پرواز رهایی باشد...دیگر،قاصدکی،خبررسان رویاها نخواهد ماند...دیگر،بغض سکوت را،هیچ صدایی،نخواهد شکست...نه... دیگر پرستویی نیست؛تا رقص شکوفه ها را،به نظاره بنشیند!زهرا حکیمی بافقی،کتاب صدای پای احساس،ص ۱۶۱....
فروردین تنها با تو برایم فروردین می شوداین شکوفه ها ، عطر گلهاهیچ کدام بهارم را بهار نمی کنندتنها قدم های توستکه با خود بهار می آورد ️...
بهار شو بیا در آغوشم …بگذارتمام شکوفه ها در دستهای من برویند…!️️️...
همیشه هراسم آن بودکه صبح از خواب بیدار شومبا هراس به من بگویندفقط تو خواب بودیبهار آمد و رفت...از خواب بیدار می شوم می پرسم بهار کجا رفت؟کسی جواب مرا نمی دهدسکوت می کنند!در پشت اتاقم باران می باردمی پرسم شاید این باران ِ بهار استکسی جواب مرا نمی دهدسکوت می کنند!پنجره را که باز می کنمباران تمام می شوددر آینه چهره ام را نگاه می کنمآرام آرام چهره ام پیر می شوداز پنجره زمین را نگاه می کنم...
می چسبد در این بهارکنار این شکوفه هاکنار باران های بی قرار و ناگهانییک فنجان چای بهار نارنج...
قرارمان همین بهار زیر شکوفههای شعرآنجا که واژهها برای تو گل میکنندآنجا که حرفهای زمین افتادهامدوباره سبز میشوند وَ دستهای عاشقمان گره در کار سبزهها میاندازندقرارمان زیر چشمهای توآنجا که شعرنم نم شروع میشود...
- سفرت به خیر اما ؛تو و دوستی، خدا را !چو از این کویر وحشت ،به سلامتی گذشتی !به شکوفهها، به بارانبرسان سلام ما را…...