پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
پاشیده بر صورتشاسیدی تاریککه پوشیه می زندحتی بر باورش...«آرمان پرناک»...
انگار ماه🌙 جا خوش کرده بود در گوشه ای از صورتشآنقدر سیرت زیبایی داشت که نگذاشت هیچوقت متوجه ماه گرفتگی صورتش شوم!!! همیشه بعد از آرایش قبل از آینه از من می پرسید؟ زیبا شدم...و من چقدر لذت میبردم از بودن در کنار زنی که زیبائیش را بامن تقسیم میکرد......
بی چتر زیر باران بود و من محو تماشایش شدمصورتش با قطره های کوچک باران تماشایی تر است،ارس آرامی...
و تو ستاره روشنایی من باید میگفتم تا بدانند که در دنیا دختری هست به اسم سبز ابی کبود من چون پری های خیالی داستان ها دختریست زیبا دختری که وقتی حرف میزند بوی گل پونه سرتاسر فضا را اکنده میکند قمری ها به اواز درمی ایند پرستو ها از شدت زیبایی در اسمان رقص کنان نی مینوازند انگشتان از شدت هیجان قوز میکنند کودکان در بستر هایشان چون چلچله ها به سخن می ایند و هنگامی که شب میشود و خرمن موهایش را باز میکند دریا ها به خروش می...
بی چتر زیر باران بود و من محو تماشایش شدمصورتش با قطره های کوچک باران تماشایی تر است ارس آرامی...