متن غزل قدیمی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات غزل قدیمی
در ظلمت شب، فریاد حق خاموش نیست،
خون شهیدان، بر زمین مقدس می ریزد.
فلسطین، زخمی که بر دل جهان نشسته،
غزه، قفس تنگ، پر از ناله و زنجیر
آزادی، چرا در قفس اسیر مانده؟
عدالت، چرا در این دنیا گم شده؟
در خون شهیدان، بذر آزادی می کاریم،
تا...
در تاریکی شب، نغمه ی عشق می خواند،
بر پل چوبی، دل از غم رها می ماند.
ماه، همچون نگینی درخشان در ظلمات،
بر آبِ روان، نقوشی سیمین می کِشد.
نسیم شبانگاهی، راز دل را می برد،
به گوشِ ماه می رساند، این نغمه ی درد.
ستاره ها در آسمان،...
در ظلمت شب، نغمه ها خاموشند،
فریادها در تاریکی محبوسند.
سیاهچاله ای ژرف، دهان گشوده،
راز کهکشان در آن انباشته.
زمان و مکان، در هم گره خورده،
در گردابی هولناک، دفن شده.
ستارگان بی نور، سرگردانند،
جهان ها در تاریکی، ناپدیدند.
اسراری ناگفته در آن نهفته،
که هیچ کس از...
در ظلمت شب، ناله جانسوز من بگرفت،
شور غم در سینهٔ غمگین من گرفت.
غم، چون سیل وحشی، بر جانم تاخت،
خواب و آرام از دیدهٔ من ربود و باخت.
ستارگان در آسمان، خاموش و غمگین،
نظاره گر اشک و نالهٔ من بودند، مسکین.
ماه، رخ پنهان کرد در ابر...
بر پهنه ی نیلی شب، ماه نقره گون تابان شد
بر نی زاران خفته، نوری از خود بر افشان شد
رخ چون مرواریدش، در دل شب نور افشاند
بر جان و دل من، شور و شوقی بی کران شد
ماه تمام، در آسمان، همچون رویایی زیبا
در دل شب، چون...
از میانِ نی زارانِ انبوه
نورِ ماه، به من تابیده
هر کجا که نگاهم می چرخد
تصویرِ تو در خیالم، تابیده
ماه در آسمان، همچون رخِ تو
در میانِ ستارگان، تنها درخشیده
نورِ تو در دلِ شب تار، تابیده
مانندِ نسیمی، بر گل ها وزیده
موجِ نور در نی ها،...
چشمان تو، چون ستاره در شب تار
لبخند تو، چو خورشیدِ در بهار
موی تو، چون پرِ قناریِ خوشخوان
صدایت، نغمه ی بلبل در نغار
ای دخترِ پاک و معصوم، ای لاله یِ نور
تو مظهرِ عشق و امید، در این روزگار
روزِ تو مبارک، ای گُلِ یاسِ سپید
با...
پله های سنگی، ره آوردِ دهر،
شاهدِ قصه هایِ دیرینِ شهر
گام به گام، ره به سویِ عرش،
سخت و پرماجرا، اما خوش نفس
یادگارِ گذشتگان، نغمه ی تاریخ،
در هر قدم، حکایتی در پیچ و تاب
سنگ ها صامت، اما نغمه سرا،
از فراز و نشیبِ روزگار، حکایت ها...
در میانِ ابرهایِ دود گرفته، گیسو پریشان
زنی با چتری سبز، در رقصِ باران، نغمه خوان
چشمانِ آبی او، آیینه یِ آسمانِ صاف
لبخندِ او، شکوفه یِ نرگس در باغِ جان
با هر قدم، زمین بوسه می زند بر گام هایِ او
و با هر چترِ رنگی، نقشی نو بر...
در میانِ ابرهای دود و تَنَه،
زنِ چتری، گام بردارد، شاد و رَهَنَه.
چترِ او، رنگین کمانی در نسیم،
می رقصد با باد، در رقصی بی تَکَلُّف و رَحِم.
پرندگان، نظاره گرِ این منظره ی دل انگیز،
پر می گُشایند، در آسمانی بی مَرز و بِی تَحَدُّد.
قطراتِ باران، بوسه...
چشمه ی جوشانِ قالی، نغمه ی جانِ چای
مهرِ خورشید تابان، در دلِ این ماجرا
در هر گره، رازِ عشق، در هر تار، نغمه ی یار
مهرِ تو، ای قالیِ جان، در تار و پودِ این نگار
مهرِ تو، ای چایِ ناب، در رگ و جانِ این جهان
مهرِ تو،...
در گذر زمان، این قلعه رنجور و پیر
شاهدِ قصه های تلخ و شیرینِ بشریت
از فراز برج و بارو، دیده نسل ها
عشق و نفرت، جنگ و صلح، ظلم و عدالت
در گذر از دالان های تاریک و سرد
حس می شود زمزمه رازهای ناگفته
راوی این قصه ها،...
شب پرستاره، آغوشِ آبیِ مهربان،
من و انعکاسِ خود در آینه ی جهان.
سیارات، گویی مرواریدِ درخشان،
در تار و پودِ مخملِ آسمان.
کهکشان ها، قصه هایِ ناگفته،
نقشِ رمزآلودِ بر بومِ هستی نگاشته.
لباسِ زردِ من، خورشیدِ تابان،
در رقصِ نور و سایه، شاد و خندان.
موهایِ بنفش، رنگین...
ای گل،
یارِ ناب به تا ابد،
در قلب ما می مانی
ای گل زرد، ای رازِ ناگشوده
در قلب ما، تو گلی تابنده
در جستجوی تو، ای یار سفر کرده
روح بلندپرواز من، در باغ هستی پریده
فؤاد من، پر از شور و عشق و نیاز
تا در آغوش تو، یابد آرامش و راز
هر صحنه، آینه ی هستی، نقش ها، راز نهفته
در قاب تئاتر، زندگی، به تماشا نشسته
هر نقش، نغمه ای از دل، هر بیت، راز ناگفته
در سکوت صحنه، راز دل ها، به گوش جان شنفته
در نور و رنگ و حرکت، عشق و امید تابیده
در قلب تماشاگران، شور...