مرگ من روزی فرا خواهد رسید در بهاری روشن از امواج نور در زمستانی غبار آلود و دور یا خزانی خالی از فریاد و شور
راه خواهم افتاد باز از ریشه به برگ باز از بود به هست باز از خاموشی تا فریاد...
-بس که خمیازۀ فریاد کشیدم، دیریست ؛ خوابهایم همه کابوس، همه فریادند…
هرگز به آدمهای مهربان زخم نزنید آدمهای مهربان در مقابل خوبی هایِ یکطرفه؛ هرگز احساس حماقت نمیکنند چون خوب بودن برای آنها عادت شده است آدم های مهربان از سر احتیاجشان مهربان نیستند آنها دنیا را کوچکتر از آن میبینند که بدی کنند... آدمهای مهربان خود انتخاب کرده اند که...
شرح این , از سینه بیرون می جهد لیک می ترسم که نومیدی دهد. نی مشو نومید, خود را شاد کن پیش آن فریادرس , فریاد کن.
وقتی به خودمان دروغ می گوییم آن را بلند تر فریاد می زنیم..