متن فیروزه سمیعی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات فیروزه سمیعی
دل سنگ
خالی از هر صدا
ترک خورد
آرام
....فیروزه سمیعی
در را که می بستی
شمع
در آخرین لرزشش
به تاریکی
می پیوست
زندگی
در گوشه ی اتاق
چمدانی را
بی صدا
باز می کرد...
و من
میان بغض و رفتنت
با زمان
چانه می زدم
برای لحظه ای بیشتر...
.....فیروزه سمیعی
تو تب تابستون
تو اتاقم برفه
رو سیم گیتارم
نتای پر درده
یه گوشه ی ذهنم
یاد تو می افتم
روزی که با چشمات
از عشق می مُردم
باسرخی لب هات
گل بوسه می چیدم
بهار بود خونه
وقتی می خندیدم
از وقتی که رفتی
سینه ام شده خالی
خونه...
«عشق بی معامله»
ترازو نیست که بسنجد
دفتر حسابی نیست که تراز کند—
این عشق آزاد نفس می کشد
رها از بند مبادله
نه طلایی نه وعده ای
نه بدهی در آسمان حک شده
فقط ضرب آهنگ آرامی
که دو قلب می نوازند
به زبانی کهن تر از زمان
نه...
بوی بارون چه خوبه
اتل متل پریدن
تو آسمون دویدن
رفتن به باغ ابرا
گل ستاره چیدن
اتل متل چه ماهه
آینه اش حوض آبه
لبش مثل گل سرخ
لپاش رنگ اناره
اتل متل چه خوبه
بوسیدن روی ماه
دستاش ستاره داره
برای روی آفتاب
اتل متل پاورچین
خورشید رسید...
پاهایت👠👠
در گام های سرخ
آتش بر تن زمین می زنند
رد کفش هایت
خون را به گل ها برمی گرداند
گلسرخ ها
زیر قدم هایت خم می شوند
پرپر
مثل آغوشی بی پایان
که در شعله های تو
جان می دهد
خودت می دانی
هر گام
یک قصه ی...
پاهایت
در گام های سرخ
آتش بر تن زمین می زنند
رد کفش هایت
خون را به گل ها برمی گرداند
گلسرخ ها
زیر قدم هایت خم می شوند
پرپر
مثل آغوشی بی پایان
که در شعله های تو
جان می دهد
خودت می دانی
هر گام
یک قصه ی...
آهسته گام بر می دارم
در کوچه های راز
میان سایه های فکر
آنجا که انسان
ناتوان است
از فهم شادترین غم ها
خلق می کنم دردی
که عشق از میانش
زاده شود
آه...
جستجوی بی پایانم
برای حقیقتی که
در عمق چشمانت
به سکوت می رسد...
...
...فیروزه سمیعی
چشمانم
دو اسکورت
که قلبت را
تا آستانه ی خیال
همراهی می کنند
در پیچ و تابِ رؤیا
می چرخند و می پایند
تا هر تپشِ تو را
از سقوطی آرام
نجات دهند
با هر نگاه
پروازت را
از میان طوفان ها
به سوی آغوشِ من
هدایت می کنند
آنجا...
امروز
قهوه ام تو بودی
کافه و شمع و کتاب
پاییز و برگ های ریخته
قهوه امروزم
لمس دست های تو بود
سیرم از روزهای بی پایان
ولی هنوز
به بوی تو محتاجم...
«فیروزه سمیعی»
چشمانت نور خورشید من اند.
حرفی بزن
گاهی بی تو چنان سردرگمم که آوای قدم هایم مرا می ترساند
در کوچه ای خیس از نم بارانی
تنهایم و خسته ، غرق در حیرانی
هر قطره ی باران ز غمت می گوید
دلتنگِ تو ای عشقِ شدم ، پنهانی....
.....
فیروزه سمیعی
در کوچه ای خیس از نم بارانی
تنهایم و خسته ، غرق در حیرانی
هر قطره ی باران ز غمت می گوید
دلتنگِ تو ای عشقِ شدم ، پنهانی
....
.....فیروزه سمیعی
ناتوان
آسمان را بر دوش می کشد
باد
رازهای زمین را در گوشش می خواند:
«عشق یک دروغ بزرگ است
و شاد بودن
فقط یک فکر ساده»
....
فیروزه سمیعی
ایرانه خانم
بگو
کی خنده های خوشگلتو از لبات دزدید؟
کی شب هات رو با سایه ها نقاشی کرد؟
کی آواز پرنده ها رو از صبح هات برید؟
اما می دونی؟
لبخندت مثل خورشید
پنهون بشه هم
دوباره طلوع می کنه
ایرانه خانوم قشنگم
ایرانه خانوم زیبا
لباس شیر و...
در دل شب، آهسته می گذرند دردها/
راز عشق در سکوت فریادهاست/
انسان ناتوان در جستجوی نور/
اما در دل شب، تنها با سایه هاست
...فیروزه سمیعی
آهای عاشقِ تنها، قلبت هنوز گرم است؟ یا زیر این بارانِ سرد، یخ زده و کم رنگ است؟
درختی که کاشتی، سبز است هنوز؟ یا با برگ های زرد، در خواب خسته فرو رفته؟
آهای دل سوخته، عشقت هنوز جوان است؟ یا زیر غبار خاطرات، کم رنگ و پریشان است؟...
عشق، یک ساعت شکسته است؛که هیچ گاه نمی داند، زمان کجا می رود، اما همیشه در انتظار می ماند...
....
....فیروزه سمیعی
عشق
نامی نیست
حس آتشی ست که زبانه می کشددر سینه ام
و می سوزاند
هر فکری
جز تو را
فیروزه سمیعی
به چشمانت قسم دنیا منی تو/
به جانم بسته ای، رویا منی تو/
تو باشی زندگی رنگینترینه/
تمام لحظه های زیبا منی تو...
...
...فیروزه سمیعی