پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
دوری ، فاصله و فضا بین ماستو تو این را نشان دادی و ثابت کردینزدیک ، دور ، هر جایی که هستیو من باور می کنم قلب می تواند برای این بتپدیک بار دیگر در را باز کنو دوباره در قلب من باشو قلب من به هیجان خواهد آمد و خوشحال خواهد شدما می توانیم یک باره دیگر عاشق باشیمو این عشق می تواند برای همیشه باشد......
یش از آن که واپسین نفس را برآرم، پیش از آن که پرده فرو افتد پیش از پژمردن آخرین گل برآنم که زندگی کنم برآنم که عشق بورزم برآنم که باشم......
پیش از آن که واپسین نفس را برآرم پیش از آن که پرده فرو افتد پیش از پژمردن آخرین گل برآنم که زندگی کنم برآنم که عشق بورزم برآنم که باشم....
برای تو و خویش چشمانی آرزو می کنمکه چراغ ها و نشانه ها را در ظلماتمان ببیندگوشی که صداها و شناسه ها را در بیهوشی مان بشنودبرای تو و خویش روحی که این همه را در خود گیرد و بپذیرد.و زبانی که در صداقت خود ما را از خاموشی خویش بیرون کشدو بگذارد از آن چیزها که در بندمان کشیده استسخن بگوییم«مارگوت بیکل»...
از زمانی که برایت باقی مانده لذت ببرشاکر روزهایی که هر یک به هدیه ای می ماندرویاها و امید هایی که هنوز امکان ممکن شدن دارندو عشق ها و مهربانی هایی که هنوز فرصت تجربه کردنشان با ماستیک روز ، روز آخر ما خواهد بود...
چون دوستت میدارم مجبور نیستی آن گونه که روز آشناییمان بودی باقی بمانی. چون دوستت میدارم مجبور نیستی خودرا محدود کنی به تصویری که از تو زنده مانده درمن. چون دوستت میدارم میتوانی در خودت ببالی ،چیزهای جدیدی کشف کنی در وجودت ،میتوانی دگرگون شده بشکفی،تازه شوی. چون دوستت میدارم میتوانی آنچه هستی باقی بمانی و آنچه نیستی شوی...
عشق مانیازمند رهایی استنه تصاحب...
پیش از آنکه واپسین نفس را برآرمپیش از آنکه پرده فرو افتدپیش از پژمردن آخرین گلبر آنم که زندگی کنمبر آنم که عشق بورزمبر آنم که باشمدر این جهان ظلمانیدر این روزگار سرشار از فجایعدر این دنیای پر از کینهنزد کسانی که نیازمند منندکسانی که نیازمند ایشانمکسانی که ستایش انگیزند...
چون دوستت می دارم ؛ مجبور نیستی آنگونه که روز آشنایی مان بودی باقی بمانی !چون دوستت می دارم ؛ مجبور نیستی خود را محدود کنی به تصویری که از تو زنده مانده در من !چون دوستت می دارم ؛ می توانی در خودت ببالی چیزهای جدیدی کشف کنی در وجودت ، می توانی دگرگون شده بشکفی ، تازه شوی ...چون دوستت می دارم ؛ می توانی آنچه هستی باقی بمانی و آنچه نیستی شوی ......
بسیار وقت ها، با یکدیگر ، از غم و شادی ِ هم سخن ساز می کنیم ....اما ...در همه چیزی رازی نیست...گاه به سخن گفتن ِ از زخم ها ، نیازی نیست....سکوت ِ ملال ها از راز ِ ما سخن تواند گفت...