متن افسانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات افسانه
انسانیتِ انسان افسانه ای بیش نیست. موجودی منفعت گرا در طلب منفعت خود...
مادر فرزندش را مِن باب مهر مادری دوست می دارد، منفعتی در جهت کمال مادر. پدر فرزندش را، محبتی در نمود غیرت مردانه اش!
برادر برادر را به صِرف خونی برابر. خواهر برادر را...
حیوان است آدمی....
اگر افسانه شدم افسانه تو کردی
با تو بیگانه شدم بیگانه تو کردی
اگر آواره شدم آواره تو کردی
همه شب راهی میخانه تو کردی
رفتم از خانه به بیرون به خیابانی که
از همان خانه ی چون یک زندانی که
دلم آشوب شد و حوصله ام سر رفته
رود اشکم از دریاچه ی غم سر رفته
دل به تو دادم که تو گشتی یکی یکدانه من
رفتی اما دل شکستی ای تو ای تک...
قلبم ندا کرد ای صنم بر من ستم ها کرده ای
گفتی تویی دنیای من ما را که تنها کرده ای
گفتم تویی عشقم ولی جانانه بودن بهتر است
ای عشق من غافل شدی خود را تو رسوا کرده ای
افسانه ام لیلای من رفتی چرا از یاد من
جانانه...
افسانه ها میگن
اگه ما دوباره زنده شده باشیم
شاید توی یه دنیای دیگه قبر داشته باشیم و روحمون هم خودمون باشیم:)
این یاد تو، و من
افسانه ای شده ست
ماه و پلنگ تر...!