پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
حس میکنم خیالت تکثیرشده عزیزم نمیره ازکنارم همینه که مریضم...
خنده هایم عجیب تب داردسدی از گریه در عقب داردهمه شب اگر به شعر می کوبداز رنج و غمش به یار میگویدچون او را بی قرار می بیندهنوزهم در انتظار می بیندچندی ست اظطراب هم داردبا اینکه قرص خواب هم دارددر این زندگانی که فردا نیستچگونه هنوز او در اینجا نیستیا رب من من را عزیز برگردانحتی وحشی و مریض برگردان...
واقعا شتر بودن عجیبه !تصور کن داری تو گرما تو بیابون قدم میزنی و خار میخوری ، میری پشت یه تپه بشاشی یکم آروم شی!یهو یکی با پارچ میاد میگه داداش یکم شاشتو میدی ببرم تو خونه مریض داریم...
پسرم تا هفتهی دیگر آب کرفس میخوری تا لاغر شوی...در لجن غلت میزنی تا کثیف شوی...و کمی آشغال میخوری تا مریض شوی...! گوساله: نمیفهمم پدربزرگ آخه چرا؟پدربزرگ:آخر قصابها تا هفتهی دیگر به اینجا میآیند ... اگر چنان که گفتم عمل نکنی تو بهترین میشوی... و بهترین ها در مزرعه همیشه کشته میشوند!...
مریض شدن مادرهاخیلی بی انصافیه...خدایا به حق حضرت فاطمه(س)هیچوقت مادری رو در بستر بیماری قرار نده......
یادم رفت به اون روزی که سرما خورده بودی و نمیذاشتی ببوسمت...یادته؟!از این ماسک یه بار مصرفا زده بودی و با فاصله ازم نشسته بودی که سرما نخورم...تا بیام نزدیکت شم میگفتی نکن! میگفتی اگه مریض بشی نمیبخشم خودمو! میگفتی اگه سرما بخورم ازت، میکشی خودتو!من چیکار کردم؟!وقتی که حواست نبود ماسکو زدم کنار و بی هوا بوسیدمت؛ عمیق، طولانی، دلتنگ...به خودت که اومدی کنارم زدی. گفتی اگه مریض بشم میمیری، گفتی با این کارام میکشمت آخر سر...ا...
حال من حال مریضی است که در کشتن اودرد و درمان و طبیبش همه همدست شدند!...