درهوای گرم این روزها فکرکردن بہ تو نسیم خنکی است کہ دنیایم را نوازش میدهد!
وقتی تن کسی رو زخمی میکنی دیگه بعدش نوازش کردنش فقط دردشو بیشتر میکنه !!!
این عینک سیاهت را بردار دلبرم این جا کسی تو را نمی شناسد هر شب شب تولد توست و چشم روشنی هیجان است در چشم های ما از ژرفنای آینه ی روبه رو خورشید کوچکی را انتخاب کن و حلقه کن به انگشتت یا نیمتاج روی موی سیاهت فرقی نمی...
جان جهانی در این دستهای خالی که نان ندارند اما تا همیشه نوازش دارند برای تو
من سراپا همه زخمم تو سراپا همه انگشت نوازش باش ...
نمی دانم چرا می گویم،آه از دست تو! دست های تو،زیباترین فعل ها را رقم می زدند.. نوازش می کردند، شعر می نوشتند... آهنگ می نواختند، چای می ریختند... دست های تو... رفیق صمیمی دست های من... اما... آه از پاهای تو...! چه ساده رفتند
چشمانت را نمی فهمم هیچ وقت ارتباط برقرار نکردم با هنرهای مفهومی ! با من سنتی به زبان ساده ی نوازش؛ با دستانت حرف بزن !