یک صبح از خواب بلند می شوی می بینی هنوز دیروز است هنوز قلبت تند می زند تو دیگر به خانه بر نخواهی گشت×
ما دوباره به آبادی برگشتیم. دیر فهمیدیم ! رفتن… همه چیز را خراب کرده بود
خوابم نمی برد نه که خسته نباشم نه که دلم برای کسی تنگ شده نه بعد از ظهر را زیاد خوابیدم!
ساعت قدیمی ام خسته است خوابش می آید من کوک می شوم نمی آیی؟ دارم زنگ می زنم!
تو که پاییز می شوی من زیر پای تمام عابران خرد می شوم!
بیدار شو گلم من خسته تر از آنم که بخواب تو بیایم!
آرزوی من بزرگ نبود تو بزرگ بودی نمی رسم!
ختم به خیر نمی شوم وقتی هیچ راهی به *تو* ختم نمی شود!
درد بی درمان یعنی تو رفته ای در مه من هنوز از تو لبریزم
خوابم نمی برد تو بخواب دیدن خواب تو هم کیف می دهد!
چقدر خوب است آدم یکی را دارد به او فکر می کند و برایش می نویسد نخواند هم نخواند لااقل آدم دلش خوش است بیخودی نمی میرد!
قاب این پاییز سهم من از نبودنش
دوره می گردم مثل یک قاصدک کوی به کوی بام به بام لعنتی! پس تو بر بام کدام خانه رخت عصر جمعه را پهن خواهی کرد؟