با بوسه ای تمامی ناگفته هایم را در می یابی .. ️️️
. برای من گنجی هستی تو! سرشار از بی کرانگی ها تا دریا و شاخه هایش، سپید و گسترده و نیلگونی، چون زمین به فصل انگورچینان در این سرزمین از پاها تا پیشانی ات پیاده، پیاده، پیاده زندگی ام را سپری خواهم کرد..... ️️️
. و اینجای داستان آن که برای تو می میرد منم ️️️
عاشق تو بودن ذات من است...
آرامش همانقدر برای خلق شعر ضروری است که آرد برای درست کردن نان لازم است.
در رویاهای من هیچ عشق دیگری نمیخوابد تو خواهی رفت ما با هم خواهیم رفت بر فراز آب هایی از جنس زمان دیگر هیچکس در کنار من به درون سایه ها سفر نخواهد کرد تنها تو همیشه سبزی همیشه خورشید همیشه ماه
تمام اصل های حقوق بشر را خواندم و جای یک اصل را خالی یافتم و اصل دیگری به آن افزودم ! عزیز من ! اصل سی و یکم : هر انسانی حق دارد هر کسی را که میخواهد ، دوست داشته باشد ...
همچون دالانی بلند تنها بودم. پرندگان از من رفته بودند. شب با هجوم بی مروت اش سخت تسخیرم کرده بود. خواستم زنده بمانم و فکر کردن به تو، تنها سلاحم بود تنها کمانم تنها سنگم
اما اگر هیچ چیز نتواند ما را از مرگ برهاند ، لااقل عشق از زندگی نجاتمان خواهد داد ...
به کسی که دوستش داری بگو که چقدر بهش علاقه داری و چقدر در زندگی برایش ارزش قائل هستی ؛ چون زمانی که از دستش بدی ، مهم نیست چقدر بلند فریاد بزنی ، او دیگر صدایت را نخواهد شنید ...
آه که عشق بس کوتاه بود و فراموشی / بس بلند...
به آرامی شروع به مردن می کنی اگر سفر نکنی اگر کتاب نخوانی اگر لباس رنگی نپوشی...
همیشه چیزهایی را که نداشته ام بیشتر دوست داشته ام همچون تو که بسیار دوری که بسیار ندارمت
وقتی تو می خوانی مرا وقتی تو آوازم می کنی صدایت لایه ای از دانه روز برمی دارد و پرندگان زمستانی هم آوایت می شوند. گوش دریا پر است از زنگ و زنجیر و زنجره از موج و اوج و حضیض و من پرم از تو وقتی تو آوازم می...
عشق ما بیرون، پشتِ دیوارها زاده شد در باد در شب در زمین از این روست که خاک و گُل، گِل و ریشهها نام تو را میدانند.......
از میان تمام چیزهایی که دیده ام تنها تویی که میخواهم به دیدن اش ادامه دهم
به آرامی آغاز به مردن میکنی ، اگر... سفر نکنی ، کتاب نخوانی ، برده عادات خود شوی ، همیشه از یک راه تکراری بروی روز مره گی را تغییر ندهی ، از شور حرارات احساسات سرکش دوری کنی زندگی کن !
امشب غمگینانه ترین سطر هارا می نویسم؛ دوستش داشتم! او نیز گاهی؛ دوستم میداشت...
عشقت را از یاد برده ام اما چه کنم که هنوز پشتِ هر پنجره تو را می بینم ...
آه.. که عشق بس کوتاه است و فراموشی، بس بلند ...
هیچ نمی دانم عشق های دیگر چه سان اند؟ من با نگاه کردن به تو با عشق ورزیدن به تو زنده ام. عاشق تو بودن ذات من است.