پابلو نرودا: همیشه چیزهایی که نداشته ام را بسیار دوست داشته ام، همچون تو که بسیار دوری که بسیار ندارمت...
پابلو نرودا: از میان تمام چیزهایی که دیده ام ، تنها تویی که می خواهم به دیدنش ادامه دهم ...
دوستت ندارم چنان که گویی زبر جدی یا گل نمک یا پرتاب آتشی از درون گل میخک تو را دوست دارم همانند بعضی چیزهای سیاه که باید دوست داشت محرمانه، بین سایه و روح تو را دوست دارم همانند گلی که هرگز شکفته نشد ولی در خود نور پنهان گلی...
پابلو نرودا: روزی، جایی، دقیقه ای، خودت را باز خواهی یافت… و آن وقت، یا لبخند خواهی زد، یا اشک خواهی ریخت…
پابلو نرودا: دوستت دارم هم چنان که چیزهای سربسته و گنگ را؛ در خفا، جایی میانِ سایه و جان...
پابلو نرودا: هیچ وقت آدم ها را با انتظار امتحان نکنید؛ انتظار آدم ها را عوض می کند!
پابلو نرودا : همیشه چیزهایی که نداشته ام را بسیار دوست داشته ام ، همچون تو که بسیار دوری ، که بسیار ندارم ات..؛
پابلو نرودا: به کسی که دوستش داری بگو که چقدر بهش علاقه داری و چقدر در زندگی براش ارزش قائل هستی چون زمانی که از دستش بدی مهم نیست که چقدر بلند فریاد بزنی او دیگر صدایت را نخواهد شنید
پابلو نرودا : امشب غمگینانه ترین سطرها را می نویسم ؛ دوستش داشتم! او نیز گاهی؛ دوستم می داشت...
می توانی همۀ گل ها را قطع کنی ولی نمی توانی جلوی آمدن بهار را بگیری.
کودکی که بازی نکند کودک نیست، ولی مردی که بازی نکند کودکی که درون او زندگی می کرد را برای همیشه از دست داده و شدیدا دلش برای او تنگ خواهد شد.
عشق بسیار کوتاه است، فراموش کردن بسیار طولانی.
از میان تمام چیزهایی که دیده ام ، تنها تویی که می خواهم به دیدن اش ادامه دهم ...!
با بوسه ای تمامی ناگفته هایم را در می یابی .. ️️️
. برای من گنجی هستی تو! سرشار از بی کرانگی ها تا دریا و شاخه هایش، سپید و گسترده و نیلگونی، چون زمین به فصل انگورچینان در این سرزمین از پاها تا پیشانی ات پیاده، پیاده، پیاده زندگی ام را سپری خواهم کرد..... ️️️
. و اینجای داستان آن که برای تو می میرد منم ️️️
عاشق تو بودن ذات من است...
آرامش همانقدر برای خلق شعر ضروری است که آرد برای درست کردن نان لازم است.
در رویاهای من هیچ عشق دیگری نمیخوابد تو خواهی رفت ما با هم خواهیم رفت بر فراز آب هایی از جنس زمان دیگر هیچکس در کنار من به درون سایه ها سفر نخواهد کرد تنها تو همیشه سبزی همیشه خورشید همیشه ماه
تمام اصل های حقوق بشر را خواندم و جای یک اصل را خالی یافتم و اصل دیگری به آن افزودم ! عزیز من ! اصل سی و یکم : هر انسانی حق دارد هر کسی را که میخواهد ، دوست داشته باشد ...
همچون دالانی بلند تنها بودم. پرندگان از من رفته بودند. شب با هجوم بی مروت اش سخت تسخیرم کرده بود. خواستم زنده بمانم و فکر کردن به تو، تنها سلاحم بود تنها کمانم تنها سنگم
اما اگر هیچ چیز نتواند ما را از مرگ برهاند ، لااقل عشق از زندگی نجاتمان خواهد داد ...
به کسی که دوستش داری بگو که چقدر بهش علاقه داری و چقدر در زندگی برایش ارزش قائل هستی ؛ چون زمانی که از دستش بدی ، مهم نیست چقدر بلند فریاد بزنی ، او دیگر صدایت را نخواهد شنید ...
آه که عشق بس کوتاه بود و فراموشی / بس بلند...