و در معراج آغوشت پر از حالِ خوشایندم...
دوستش دارم دوستم دارد .. وَ این عاشقانه ترین داستان کوتاه دُنیاست .. ️️️
خوشبختی داشتن آدمیه که حتی از راه دور هم حالت رو خوب کنه ️️️
تو با من قدم بزن من تا تہ دنیا جاده میسازم
چشمی به تخت و بخت ندارم مرا بس است یک صندلی برای نشستن کنار تو
تا در دل هم باشیم، تاوان بدی دادیم او گیره ی مویش را، من ایل و تبارم را
هیچ کجا خانهی آدم نمیشود ، حرف از آغوشِ توست ...
باید این سردرد را بهتر کند فکرِ لبخندِ تو در آغوشِ من
برای داشتنت دلی را به دریا زدم که از آب میترسید...
وطنم؟ آنجا که تویی ...
تو... تکرار نمی شوی این منم که دلبسته تر می شوم...!
ور گُل کُند صَد دِلبرۍ اِۍ جان تو چیزۍ دیگرۍ ... ️️️
بیمار خنده هاے توام ،بیشتر بخند ...
مرا به صبحی بخوان که در آن طلوع می کنی ️️️
دلم اسارتی میخواهد از جنس تو ... مثل حبس شدن گوشه آغوشت ️️️
من نیازم از لبت دوستت دارم شنیدنه ️️️
هرشب از سقف خیالم تو می چِکی... واین عاشقانه ترین بارش دنیاست!... ️️️
زیباترین سمفونی عاشقانه ام صدای نفس های توست...
هیچ جای بهتری، هیچ حس بهتری نسبت به همینجا کنار تو بودن، وجود نداره ️️️
مینویسم تو سنجاق میکنم روی قلبم و تپیدن اغاز میشود
نه مطرب و می کار گشایند نه ایام ،وی خواهم و وی خواهم و اغیار نباشند
من میخندم، تو عکس بگیر... و در کنارش بنویس: وقتی دوستش دارم...!
+ از کی فهمیدی بهش حس داری؟ - نمیدونم یهو دیدم دلم براش تنگ شده ! .
یک روز خسته از راه مى رسى و جز آغوش من برایت پناهى نیست ...