مثل همه رویاپردازان، من سرخوردگی را با حقیقت اشتباه گرفتم.
ﻣﻮﺭﭼﮕﺎﻥ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺣﺮﻑ نمی زنند ﺍﻣﺎ ﺩﺳﺘﻪ ﺟﻤﻌﯽ ﺩﺍﻧﻪ ﺟﻤﻊ می کنند ، ﺯﻧﺒﻮﺭﻫﺎ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺣﺮﻑ نمی زنند ﺍﻣﺎ ﺩﺳﺘﻪ ﺟﻤﻌﯽ ﺧﺎﻧﻪ می سازند ، ﭘﺮﺳﺘﻮﻫﺎ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺣﺮﻑ نمی زنند ﺍﻣﺎ ﺩﺳﺘﻪ ﺟﻤﻌﯽ ﺑﻪ ﺳﻔﺮ می روند ؛ ﺁدم ها ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺧﻮﺏ حرف می زنند ،...
ﮊﺍﻥ ﭘل ﺳﺎﺭﺗﺮ: ﻧﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﯿﻢ ﺑﻤﯿﺮﯾﻢ ﻧﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﯿﻢ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﯿﻢ ﻧﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﯿﻢ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻨﯿﻢ ﻧﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﯿﻢ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﺗﺮﮎ ﮐﻨﯿﻢ ﺑﻪ ﺗﻨﮕﻨﺎﯼ ﻋﺠﯿﺒﯽ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺍﻡ ...
از این پس عصر عقل است.
ما، انتخاب های خود هستیم.
بزرگترین خیانتی که انسان میتونه به خودش بکنه، ترس از فکر دیگران در مورد خودشه ! جهنم یعنی دیگران ... انبوهی آدم در جهان وجود دارند که در جهنم بسر می برند زیرا سخت وابسته به داوری دیگرانند ...
وقتی تنهاییم دنبال دوست میگردیم! پیدایش که کردیم دنبال عیب هایش میگردیم از دستش که دادیم دنبال خاطره هایش میگردیم!
من فقط تو را دارم در دنیا تنها هستم باید خیلی دوستم بداری فقط به تو می توانم فکر کنم. اگر به زندگیم فکر کنم بفکر خودکشی میافتم باید تمام روز به تو فکر کنم، با من بدرفتاری نکن! عشق من، هرگز به من بدی نکن، تو تنها چیزی هستی...
اگر هنوز نمرده ای ، عفو کن کینه سنگین است ، مال زمین است آن را روی زمین بگذار و سبک بمیر
هیجان را باید ابتدا به کار بگیریم تا بتوانیم احساسش کنیم.
راجع به همه چیز فکر شده، به جز اینکه چطور زندگی کنیم.
انسان محکوم به آزاد بودن است؛ چرا که به محض اینکه وارد جهان شود، مسئول هر اقدامی که انجام می دهد است.
هیچکس نمیتواند آزادی خود را هدف خویش سازد مگر اینکه آزادی دیگران را نیز به همان گونه هدف خود قرار دهد.
آیا هرگز با خودت نگفته ای که وقتی خوابی کسانی هستند که در خوابشان می میرند؟ آیا هرگز وقتی دندانهات را مسواک می زنی فکر نکرده ای که: ایناهاش، این آخرین روزم است! آیا هرگز احساس نکرده ای که باید تُند بروی، تُند، تُند و مَجال کم است؟ آیا...
خواستم باور کنم که میشود مردم اینجا را با حرف مداوا کنم،اما آنها دردشان را دوست دارند و گویا به آن زخم احتیاج دارند تا هرشب با ناخنشان روی آن را بخراشند.
سرسپردگی یک عمل است، نه یک کلمه.
جنایت را نمی شود علاج کرد...، زخم های که به روح وارد می شوند،بزرگترین جنایتند...!
زندگی وحشتی است در تئاتری که آتش گرفته ! همه به دنبال در خروجی میگردند، هیچکس هم پیدایش نمیکند، همه یکدیگر را هُل میدهند ! بدبخت آنهایی که به زمین میافتند؛ بلافاصله لگدمال میشوند ...
زندگی هرچه را می خواستم به من داد و بعد به من فهماند که آن چیز اهمیتی نداشت. ژان پل سارتر
بر روی این زمین خاکی ، انسان خردمند ، هیچ آرزویی نمیتواند داشته باشد ، جز آنکه روزی بتواند شری را که از دیگران ، دامن او را گرفته به خودشان برگرداند !
ادبیات شاید نتواند جلوی جنگ و خونریزی را بگیرد،شاید نتواند از مرگ یک کودک جلوگیری کند؛اما میتواند کاری کند که دنیا به آن فکر کند.
به من تاریخِ مقدسِ مسیحیت ،انجیل،اصولِ دینِ مسیحی را می آموختند بی آنکه وسائل باور داشتن را بهم بدهند.نتیجه اش بی سامانیی بود که سامانِ خصوصی ام گشت. ژان پل سارتر | کلمات
باغبان میتواند تصمیم بگیرد که چه چیز به درد چغندر میخورد اما هیچکس نمیتواند برای مردم،اگر خودشان نخواهند،خیر و صلاح را انتخاب بکند.
برای کشفِ اقیانوسهای جدید ، باید جرات ترک ساحل را داشت ... این دنیا ، دنیای تغییر است نه تقدیر !