آرامش یعنی عصر جمعه از کابوس بپرم ببینم نشسته ای و موهایت را می بافی
دریایی دیدم که از خودش بیزار بود قایقی که دلش به گل نشستن می خواست و مردی که مرز رویا با کابوسش یکی شده بود
موریانه نه! این کابوس تبر است که درختمان را ذره ذره می خورد
-بس که خمیازۀ فریاد کشیدم، دیریست ؛ خوابهایم همه کابوس، همه فریادند…