متن کتایون آتاکیشی زاده
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات کتایون آتاکیشی زاده
اتمام پاییز برای هیچ کداممان غیر منتظره نیست
ما به رفت و آمد های منظم عادت کرده ایم...
آنچه مارا می کشد رفتن های بدون بازگشت است!
به قلم: کتایون آتاکیشی زاده
چشم هایت را ببند و هیچ چیز را باور نکن
مردم اینجا با نگاه هایشان هم دروغ می گویند...
به قلم: کتایون آتاکیشی زاده
موهایم سفید شده است
و چه کسی گفته است شروع زمستان از دی ماه است؟!• ͡•
به قلم: کتایون آتاکیشی زاده
مانند دریا غوغا بپا کن!
برای همه مواج باش!
اما ماهت را آرام در آغوش بکش • ͡•
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
هیچ دیواری در این دنیا نیست
که محکم تر و قابل اعتماد تر از دیوار قلب کسی باشد
که تو را با مهر در خود جای داده ست...
تکیه کن ، پشتت را خالی نمیکند!
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
هزاران قانون فیزیک را یاد میگیریم و هیچ جا قانون احترام به احساسات دیگران تدریس نمی شود...
و معادله های مختلف ریاضی را برای پیدا کردن مجهول ها حل میکنیم اما در پیدا کردن خودمان ناتوانیم...
ایراداتی به این نظام آموزشی وارد است...
به این نظام زندگانی!
نویسنده: کتایون آتاکیشی...
در خفا پیر می شویم
حرف هایمان را آنقدر در سینه حبس می کنیم که روح و جسممان را تجزیه می کند
اما به زبان نمی آوریم مبادا با همان ها دارمان بزنند...
در هر دو صورت... مهم نیست.
مرگ حق است!
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
تو بینا ترین نابینای این شهری...!
تمام شهر می دانند من دلداده ی تو ام
تو اما همه چیز را می بینی الا تلاش های من برای وصال تو...
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
همین زیباست...
من از غفلت تو
برای فدایت شدن استفاده می کنم!
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
بین خودمان بماند...
بعد از تو هیچ دلبستگی به این خاک ندارم اما
زنده ام تا بایستم جلوی آزار و اذیت های دیگران
برای در امان ماندن تو!
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
کسی از ایستادن بدون چتر زیر باران نمی میرد!
مرگ لحظه ای می رسد که پرستاری نباشد هنگام بیماری با قربان صدقه رفتن ، تیمار داری ات را بکند...
انسان همیشه از تنهایی جان می دهد!
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
باران ، عطر تن زمین را بر می انگیزد
و پاک می کند تنها یادگاری بازمانده از تو را
رد پاهایی تکرار نشدنی...
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
پرده های اینجا را حتی نسیم جا به جا نمیکند...
خوب هوایم را دارند اجزای این خانه
می دانند پنجره ای که تصویر تو را قاب نگرفته باشد
تماشا ندارد! • ͡•
به قلم: کتایون آتاکیشی زاده
روزهای تلخ گذشته را تکرار می کنیم
مبادا تغییرات برایمان لحظه های بدتری را رغم بزنند و بهمان نسازند!
با اینکه ممکن است تغییرات ، روز بهتری برایمان بسازند
اما ما انسان های فرار از جنگ های پیش از وقوع ایم!
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
اشک می شوی
چشمانم را پر می کنی
روی گونه ام می لغزی
جاری می شوی
به لحظات زندگی ام می ریزی
رویاهایم را آب می بَرد...
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
اوایل فکر میکردم در من گم شده ای
و اگر پیدایت کنم به تو خواهم رسید و دلم آرام خواهد گرفت
اما اکنون میفهمم تو در من حل شده ای
عشق تو تمام من است
و من از دیدار اول ، در وصال تو ام!
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
افتاده ایم رو مدار روزمرگی
حول محور غم های گذشته و اضطراب آینده هرروز را تکراری سپری می کنیم!
صبح هایمان با صدای آزار دهنده زنگ ساعت آغاز و شب هایمان با شنیدن صدای تَرَک های قلبمان به پایان می رسد!
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
رفتنت حقیقتی بود تلخ تر از قهوه
که هرروز صبح با دیدن جای خالی ات
آن را سر می کشم...
به قلم: کتایون آتاکیشی زاده
خسته ایم
خسته تر از یک عمر بیداری ،
و روحی که برخلاف جسم به خواب نمی رفت...!
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده