عطر عجیب نرگست،پیچیده در تنهاییم در بهمن آغوش من ،حس بهارانی بیا
مرز ها را بسته ام احساس امنیت کنی با خیال راحت از آغوش من لذت ببر
آغوش من و عشق تو و لحظه ی دیدار رویای قشنگیست اما شدنی نیست
خوشا آن شب ها که که تا آغوش من پرواز می کردی برایت شعر می خواندم ، برایم ناز می کردی .
او که در آغوش من می گفت دنیای_منی ترک_دنیا کرد و من در کار دنیا مانده ام
تو بیا مست در آغوش من و دل خوش دار مستی ات با بغلت هر دو گناهش با من
هیچ می دانی ؟ تا تو در آغوش من گل نکنی این بهار، بهار نمی شود …
من از تمامِ صبحهایم فقط همانی را به یاد دارم که تو در آغوشِ من لبخند میزدی و گرنه باقی طلوعها همگی شباند بی تو ...
یک روز خسته از راه مى رسى و جز آغوش من برایت پناهى نیست ...