پر از تنهایی بود ایستگاه جا خالی دادند مسافران زندگی
من فقط یک ایستگاه بین راهی بودم ... که او خستگی در کند و به راهش ادامه دهد برای رسیدن به آنکه دوستش دارد! .
تمام پنجره های جهان مکدر بود درست اخر صف ایستگاه آذر بود
برا دختره بوق زدم نگو دم ایستگاه بود همه راننده تاکسیا ریختن سرم، حالا دو ساعت قسم میخوردم به اینا میگفتم والا من مزاحم نوامیسم نه مسافرکش
پایانه ای ست بی مقصد راهی که در هیچ ایستگاهی به تو نمی رسد پیاده نمی شوم
به تمام ایستگاه های شهر حسودی میکنم! آنها لحظه ای تو را بی هیچ احساسی در آغوش میگیرند! اما من تو را با این همه احساس از دست داده ام...
از کدام قطار جهان جا مانده ام مدام فکر می کنم یکی توی یک ایستگاه دور افتاده گل بدست به انتظار من نشسته است!