جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
عاشق شدن را داشتم از یاد می بردم این شیر را بیدار کردی بچه آهو جان...
خورشید هر روز دیرتر از پدرم بیدار می شود اما زودتر از او به خانه بر می گردد …به سلامتی هرچی پدره . . ....
صبح اینجوری قشنگه کهبا بوسای تو از خواب بیدارشم...
درستهاونخوابیدهولیشماکهبیداری؛بروبهشبگودوسشداریوقتیبیدارشدروزشمعرکهشروعمیشه......
صبح که شعرم بیدار میشودمیبینم بسترم سرشار از گُلِ عشق توست و عشق تو آفتاب است آنگاه کهدرونم طلوع میکنی و میبینمت...
حتی طولانی ترین شب نیز با اولین تیغ درخشان نور به پایان میرسد،حتی اگر به بلندای یلدا باشد.بیدار و امیدوار باشخورشیدی در راه است. یلدا مبارک...
یه وقتایی نه میشه خوابیدنه میشه بیدار موند،نه انگیزهای هست واسه فردا...نه آرامشی برای خواب ......
پیری وجوانی پی هم چون شب وروزندماشب شدو روز آمدو بیدارنگشتیم...
کتاب را نخوانید که بخوانید!کتاب را بخوانید که بیدار شوید …روز کتاب و کتابخوانی مبارک...
بیدار شو پیراهن خمیازهات را پاره کن با یک پیمانه افتاب چُرتات رااب بکش...