دل تنگ و دست تنگ و جهان تنگ و کار تنگ از چهار سو گرفته مرا روزگار تنگ
گاهی دلم برای خودم تنگ میشود، دائم برای تو...
گاهی چقدر آدم دلش برای یک خیال راحت تنگ میشود ...
اگر دستم به ناحق رفته در زلف تو معذورم! برای دستهای تنگ، ایمانی نمی ماند
شاید هم جنس دل من,,, مرغوب نیست ,,, که آنقدر زود به زود برایت تنگ میشود!!!
من چه ساده ام که گمان میکردم اگر نباشم دلی برایم تنگ میشود اما حقیقت این است که اگر نباشم فقط نیستم همین.
سخت می خواهم که در آغوش تنگ آرم تُرا هر قدر افشرده ای دل را ، بیفشارم تُرا
عرصه ی سخن ، بس تنگ است، عرصه ی معنی فراخ است، از سخن ، پیش تر آ، تا فراخی بینی و عرصه بینی.
چه گناهی؟ ﻣﺮﺍ تنگ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﺑﮕﯿﺮ ... ﺗﻦِ تو ، ﻋﯿﻦِ بهشت ﺍﺳﺖ جهنم ﺑﺎ ﻣن
خوابم نمی برد نه که خسته نباشم نه که دلم برای کسی تنگ شده نه بعد از ظهر را زیاد خوابیدم!
ناله را هر چند می خواهم که پنهان بر کشم سینه می گوید که من تنگ آمدم فریاد کن
روزی که جهان دیگر چیز تازه ای برایت نداشته باشد تازه دلت... برای مادرت تنگ می شود