خود گمان دارد که بختش خفته است در بلاها حکمتی بنهفته است
هنوز هم نمیدانم بعد از چند سال ... زنگ خانہ ام کہ بہ صدا در مے اید گمان میکنم تو پشت درے ومن بہ خیال غم انگیز خود لبخندے تلخ میزنم...
چنان موافق طَبع مَنی و در دلٍ من نشسته ای که گمان می بَرم در آغوشی ...️
گمان کردم که پیوند من و خورشید شیدایی ست چو نزدیک آمدم، فهمیدم از دورش تماشایی ست
من چه ساده ام که گمان میکردم اگر نباشم دلی برایم تنگ میشود اما حقیقت این است که اگر نباشم فقط نیستم همین.
خسته نمیشوم ز تو / خسته شدی اگر ز من خاطر تو گمان مبر / پاک شود ز یاد من