تو چقدر مُفت فروختی ، به فریاد همه ؛ زمزمه ی حالِ مرا ...
بیا رسم دنیا را بهم بزنیم من زمزمه می کنم و تو تکرار کن آنگاه کلاغ می شود همای سعادتت!
آنقدر نیامدن مسافر را در گوش جاده زمزمه کردند تا در آخر در کوچه ای بن بست برای همیشه جاده از نفس افتاد.
من که در لختترین موسم بی چهچهی سال تشنهی زمزمهام ، بهتر آن است که برخیزم ، رنگ را بردارم ، روی تنهایی خود نقشه مرغی بکشم ...
زمزمه های دل غربت زده ام را به نسیم سپردم تابرساند به تو.
حرف من ، سوال من ، زمزمهی زیر لبه که چرا تو این حوالی، شب ِ یلدا هر شبه
درست است آب از سرمان گذشته اما تا به این حد؟ صدای مردمی می آید زمزمه ی گفتگوهایی از پیش تعیین شده چرا آدم های دنیا تمام نمی شوند؟