شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
مرا بوسیدی و پاییز من هم شد تماشایی!...
و سالهاست...دلم برای کسی می رود...که آمدن بلد نیست......
می بوسمت....هر روز...روزی هزار بار...به نیت عشق...قُربة الی ا......
آجر به آجر...بند بندم بغض و دلتنگی ست... تنهایی از من آخرش یک مرد خواهد ساخت......
بین تمام هستی و دار و ندار من... دل برده ای...به جان خودم !!خوش سلیقه ای......
افتاده بود تازه هوای تو از سرم...با بوسه ای دوباره مرا مبتلا مکن......
گنجشک ها شلوغش می کنندوگرنه...یک بوسه پشت پرچیناین حرفها را ندارد !...
از بس که گریه شسته مرا آب رفته ام......
تو بوی خوب عشق می دادی از اول هم...وقتی تو را دیدم دل گنجشکی ام لرزید......
از دوری تو خون جگر می خورم بگو...تکلیف روزه های من دل شکسته چیست؟...
و چشم های تو همان کافه ی دنجی است که قهوه هایش حرف ندارد!!!...