پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
شش فروردین استجیبهایم را میگردم خوبباز کمبود بهار است اینجاشش جهت، قحطی توست....
وقتی کنارمیجایی برای هیچ شتابی...مقصد، همین حضور من و توست....
الکی قصه ببافم چه شود؟تو که پیشم باشینه فقط خوابکه بیداری منرنگ رؤیا دارد....
خستگی را- چای یا قهوه؟نه عزیزم- چشمهای تو!...
کلماتی بفرستکه خلاصم کند از دلتنگیکه منوّر بزند در روحم...مین خنثی شده راهیچ امیدی به عوض کردن این منظره نیست...
نخ بارانبه سرانگشت تداعی تو وصل استیاد میآورمتابر میآوریام....
گاهی از یاد من میرودکه به یاد تو باشمای که یادم به یاد تو محتاجهر دقیقه خودت را به یادم بیاور...
برّه باشیگرگ روحت میشوندگرگ باشیحسّ تنهایی شکارت میکند....
* مثل یک جریان موسیقی/ مثل یک باران پاییزی/ ناگهانی بودنت عشق است!...