شش فروردین است جیبهایم را میگردم خوب باز کمبود بهار است اینجا شش جهت، قحطی توست.
وقتی کنارمی جایی برای هیچ شتابی... مقصد، همین حضور من و توست.
الکی قصه ببافم چه شود؟ تو که پیشم باشی نه فقط خواب که بیداری من رنگ رؤیا دارد.
خستگی را - چای یا قهوه؟ نه عزیزم - چشمهای تو!
کلماتی بفرست که خلاصم کند از دلتنگی که منوّر بزند در روحم. .. مین خنثی شده را هیچ امیدی به عوض کردن این منظره نیست
نخ باران به سرانگشت تداعی تو وصل است یاد میآورمت ابر میآوریام.
گاهی از یاد من میرود که به یاد تو باشم ای که یادم به یاد تو محتاج هر دقیقه خودت را به یادم بیاور
برّه باشی گرگ روحت میشوند گرگ باشی حسّ تنهایی شکارت میکند.
* مثل یک جریان موسیقی/ مثل یک باران پاییزی/ ناگهانی بودنت عشق است!