قحطی عشق آمده جانم باید احتکارت کنم در جغرافیای بن بست دلم همانجایی که مدت هاست خاک می خورد در ورودی اش هم تار عنکبوت بسته بود محبوب من قبل دیدار شما کبوتر دلمان به هوای هیچ کسی پرواز نکرده بود بس که همه رهگذر بودند و عابر ... بمان...
قحطیِ دلخوشی شده اینجا بدون تو این سهمِ ظالمانه سزاوارِ من نبود
بهارِ عزیز ! زودتربیا ... مامدتهاست که درزمستان گیر کرده ایم ولبهایمان ازقحطیِ لبخند ترک برداشته !
خداحافظ! خداحافظ! سفر خوش، راه رؤیا باز پس از تو قحطی لبخند، پس از تو حسرت پرواز
اینجا قحطی عاطفه است! مترسک را دار زدند! به جرم دوستی با پرنده... که مبادا تاراج مزرعه را به بوسه ای، فروخته باشد! راست میگفت سهراب؛ اینجا قحطی عاطفه است .
شش فروردین است جیبهایم را میگردم خوب باز کمبود بهار است اینجا شش جهت، قحطی توست.
جنگ باشد قحطی باشد قهوه ام تلخ باشد سرد باشد چه اهمیتی دارد تو باشی همه چیز خوب است …
حوا دل به آدم نمی بست اگر آدم قحطی نبود!