اگر از کمند عشقت بروم کجا گریزم که خلاص بی تو بند است و حیات بی تو زندان
منم آن عاشق عشقت که جز این کار ندارم
سپند میگذارم و دود میکنم مبادا کسی عشقت را از شاخه های این بهار بچیند.
تو ندیدی که چه سخت است ببینی عشقت پیش چشمان تو با او که نباید، باشد
دور دل را با حصاری محکم از عشقت کشم مثل دیوار بلند کشور زیبای چین
آسمان آبی شود پر می زنم در این هوا لانه در دالان عشقت چون پرستو می کنم
اکنون جهانم فردای فرداها روز و شب در تو و عشقت خلاصه گشته است.
تنها این را می دانم که دوس داشتنت لحظه لحظه ی زندگیم را می سازد و عشقت ذره ذره ی وجودم را...
به حد دریا که عمیق است وخروشان .. عشقت در من در جریان است ...
عشقت گرفته از دل ما اختیار را
خوشبختی یعنی عشقت بشه مامان نینیات
خوشحالی یعنی اینکه عشقت بهمنی باشه
ایکاش عاشقانه با من بمانی ای عشق تو در هوای عشقم من در هوای عشقت!
عشقت به دلم درآمد و شاد برفت باز آمد و رَختِ خویش بنهاد برفت ! گفتم به تکلف دو سه روزی بنشین بنشست و کنون رفتنش از یاد برفت
به غیر از آن که بشد دین و دانش از دستم بیا بگو که ز عشقت چه طرف بربستم اگر چه خرمن عمرم غم تو داد به باد به خاک پای عزیزت که عهد نشکستم
شده عشقت به کسی بیشتر از حد باشد هر چه خوبی بکنی با دل تو بد باش