منم آن مست و پریشان نگاهت که دلم تو و احساسِ تو را میخواهد...️
اے لبانت بوسه گاه بوسه ام خیره چشمانم به راه بوسه ات ...
کسی میآید کسی میآید کسی که در دلش با ماست، در نفسش با ماست، در صدایش با ماست کسی که آمدنش را نمیشود گرفت و دستبند زد و به زندان انداخت
دل را چنان به مهر تو بستم که بعد از این دیگر هوایِ دلبرِ دیگر نمیکنم…
در جنون تو رفته ام از خویش
خلوتی می خواهم و آغوشِ تو ...!
خواهم از تو در تو آورم پناه...
دست خودت نیست زن که باشی گاهی رهایش می کنی و پشت سرش آب می ریزی و قناعت می کنی به رویای حضورش به این امید که او خوشبخت باشد..
گریزانم از این مردم که با من به ظاهر همدم و یکرنگ هستند ولی در باطن از فرط حقارت به دامانم دوصد پیرایه بستند.
گریزانم از این مردم، که تا شعرم شنیدند برویم چون گلی خوشبو شکفتند ولی آن دم که در خلوت نشستند مرا دیوانهای بدنام گفتند...