یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
تو این سرمای زمستان با لبخندت کوچه ی دلم هوایش بهاری میشود...
فقط لبخند بزن.لبخندت،تمام عمرم را «بخیر» می کند......
من برایت جان می دهمبرای لبخندت ، برای چشمانت که دنیای من است...
لبخندت که مرا به مرگ می خوانَد ، کجاست ؟...
از وسعت لبخند توجان می گیرد زندگیبگذار لبخندتحال تمام روزهای مرا خوب کند...
من برایت جان می دهم...برای لبخندت ، برای چشمانت که دنیای من است...
برایم کتاب بخر،و صفحه ی اولش بنویس“برای لبخندت، موقع بو کردنِ برگه هایش” همین …...
بخند!هنوز می شوداز گوشه ی لبخندتخورشیدی برداشتبرای فردا......
بخند برایم...لبخندت رابه هر زخمی که زدم خوب شد...
بخیر می شود این صبح های دلتنگیببین که روشنم از یادِ خوبِ لبخندت...
بخند ای بر لبانت رنگ فروردینکه لبخندتگواهی می دهدهرگز زمستان بر نمی گردد!!...
لبخندت تعادل شهر را بهم میریزدتو بخند من شهر را از نو میسازم...
تا ابد باید بخندی جان فدای خنده اتخط لبخندت شده امضای من ،میخواهمت...
کنار منیو لبخندتتزریق جان استدر من...
لبخندت ...زندگی من است ،زندگی کن برای من جانم...
به من بهانهای بدهتا کنار تنهایی تو بمانم...یک لبخند بزنتا منبخاطر لبخندت بمانم...
دنیایم را میدهم برای لبخندت...هراسی نیست ...شاد که باشی دوباره دنیا از آن من است......
به طُ بدهکارَم دستِ کمْ یِک جآنبرای هَر لبخندَت...
لبخندت دنیایم را تغییر میدهد.......