جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
آغوشت فصل نمی شناسدهمیشه گرم است......
زمستانیک تو میخواهدیک تو که دستانش را بشودبی هیچ دلهرهای گرفتیک تو که بشوداین خیابانهای یخ زده راگرم قدم زد...
شهامت می خواهد سرد باشیاما گرم لبخند بزنی...
امیدوارم روزای زمستونیتمثل دل من که از عشق تو لبریزه گرم باشهروزای زمستونیت قشنگ...
زمستان است دیگردل زمین به برف گرم است من به تو …...
زمستان ها هرگز سرد نخواهند بود اگر تو خاطراتی گرم از شخصی خاص داشته باشی!...
این که بدانی کسی جایی به فکر توست و در گوشهی گرم و امنی از قلبش جایی برای تو نگه داشته به لحافی نرم میمانَد که دور خودت بپیچی و از سرما در امان بمانی ......
هر جا که هستی، نگاهِ خدا سمتت عزیزترینم. زمستونت گرم، یلدات مبارک جانم......
یاد توشمعی ست در دلمکوچک و همیشه گرم......
من ترسیدمو راز دوست داشتنت رامثل جنازه ای که هنوز گرم استدر خاک باغچه پنهان کردم......
گرم را بر عکیس کن تا بفهمی دستانت نباشندمن به چه دردی دچار میشوم...