“من دلم میخواهد خانهای داشته باشم پُرِ دوست ، کنج هر دیوارش دوستهایم بنشینند آرام گل بگو گل بشنو … ؛ هر کسی میخواهد وارد خانه ی پر عشق و صفایم گردد یک سبد بوی گل سرخ به من هدیه کند . شرط وارد گشتن : شست و شوی دلهاست...
نگاهش کنید گریلای گیسو بار من گره از قطار گلوله گشاده است. نیمی ماه و نیمی مادر گهواره بان باران و گل سرخ است هنوز این خط شیر کو این هم نشان شوان من قباله ی کردستان را در مجضر انار و کبوتر و زیتون امضا کرده ام!
زندگی باید کرد گاه با یک گل سرخ گاه با یک دل تنگ
به خاطر کندن گل سرخ اره آورده اید؟ چرا اره؟ فقط به گل سرخ بگویید تو / هی تو ! خودش می افتد و می میرد...
خانه ای میسازیم در بلندای بهار بر درخت احساس روی گلبرگ گل نسترنی که ازآن عشق خدا میروید از احساس گل سرخ مدد میگیریم. و دل کوچکمان خشنود ز دیدار شما میگردد.
. دلمان می خواهد با نسیم سحری شاخه ای از گل یاس بوته ای از گل مریم بغلی از گل از گل سرخ همه را دسته کنیم برگیریم و بسازیم سبدی از پر طاووس سپید تا دهیم مژده بر آنان که در این بزم به ما پیوندند .
……و……. خانه ای میسازیم در بلندای بهار بر درخت احساس روی گلبرگ گل نسترنی که از آن عشق خدا می روید از احساس گل سرخ مدد می گیریم. و دل کوچکمان خشنود ز دیدار شما می گردد.
تا روزی که بود دست هایش بوی گل سرخ می داد از روزی که رفت گل های سرخ بوی دست او را می دهند
زندگی باید کرد گاه با یک گل سرخ/گاه با یک دل تنگ
آن گل سرخی که دادی در سکوت خانه پژمرد آتش عشق و محبت در خزان سینه افسرد