زمان در شتاب است
و عقربه ها در فرار
من و تو نشسته ایم
روبروی مهربانی هم
چقدر خوب است
هنوز بر ایوان تابستان،
بادی خنک می وزد
کاکائی ها قاب آسمان حیاط اند
و گل ها به تماشای باران نشسته اند
این روزها رفیق دلم می خواهد
کنار هم دمنوشی بنوشیم
من تو را همچون شعر در آغوش بگیرم
بین ما شادی برقص در آید
میدانی، درس زندگی همین است
به یاد هم باشیم
فریده صفرنژاد
گیل بانو
ZibaMatn.IR